« دين حقيقت و بينش ياري يك تفكر ايلياتي و عشيرهاي نيست كه براي محاسبات آن راهكاري سنتي بدون دخيل دادن علم و هر آنچه كه در حوزهي نظامنديِ كائنات تعريف دارد در نظر گرفته شود. در واقع هر چقدر كه اشراق و مفاهيم يك تفكر بالاتر باشد، مباحث و گفتمان مربوط به آن نيز تخصصيتر و مشكلتر مي نماياند. پس ما نميبايست كه مفاهيم را به اندازهي وجود خود پائين بكشيم تا كه به گونهاي گردد كه هيچگاه عزم جزم براي بالا كشيدن و سعي براي فهميدن در خود پيدا نكنيم.»
« نمونهای از اقدام سقیم»
(پیرو نوشتههای پراکندهیی که در مورد کتاب بانگ سرحدان... ارائه شده است)
پيرو مطالبآقاي ترابعلي داداشزاده، و همچنین مقالهی آقای سید حکمت مشعشعی كه در همین سايت (اهل حق-كاكهيي) انعکاس داده شده است، و نیز بر اساس برگههایی تحریری به عنوان نمونه، چرایی پرخاشگریهایی که در سطح جامعهی یاری میشود را پی میگیریم.
جامعهی یاری به دلایلی همچون محدودیت و محرومیت از هر لحاظ، نداشتن فضای باز به جهت فعالیت و خودی نشان دادن، اجازه نیافتن در اجتماعات کلان و به رغم داشتن استعدادهای بی نظیر محروم شدن از هر گونه فضایی برای خالی کردن احساسات و به بار نشستن روحیهی تعامل و شادابی... از یک سو، و به وجود آمدن تحریفات دینی و رسوخ کردن این تحریفات در جان و دل مردم از سوی دیگر و همچنین نداشتن شهامت برای پذیرفتن حقیقت، باعث شده تا تمام انرژی یک فرد یارسانی که سعی در فعالیت فرهنگی و کلامی داشته باشد به پای جدلهای طاقت فرسا به هدر برود. در اینجا اجازه میخواهم بحث و جدل را به بیانی دیگر عنوان کنم:
تمیز کن که میان بحث و جدل تفاوت به چیست؟ چنانکه دانی به یکی تشویق و به دیگری نهی شدهای. تأمل نما! بدان که مجادله گاه مؤثر باشد چنان که بر آن حق و عدالت و درستى و امانت و صدق و راستى حكم كند و از توهين و تحقير و خلافگويى و استكبار خالى باشد؛ ماحصل آنکه تمام جوانب یاری را بر اساس سرانجام، حفظ کنی. هر شخص را روح و ظرفيّتى داراست كه میبايست با زبان وی با وی سخن گفت؛ خواص را با حكمت و استدلال، عوام را با موعظه نيكو، و مخالفان را با جدال نيكوتر ارشاد كنيم؛ پس بسنج سخن و شنونده سخن را. فراموش مکن شیخ امیر گوید:
پهری حال زانان باچه حال ويت
بحثي كه به نتيجه نميرسد و بيهوده است و در آن اصول اخلاقي مراعات نميشود و براي تاييد باطل است يا به تاييد باطل منجر ميشود يا اينكه از روي علم و آگاهي نيست، همان جدل و بحث است كه از آن نهي شدهای. پس تنها جدل و بحث غير نكو نهي شده نه همه انواع جدل. نمونه آنکه كسانى دربارهی مجادله كنند بدون آن كه علمى يا هدايتى يا مکتوبی روشن كننده داشته باشند؛ که جدال مذموم است و در آن از مقدمات باطل براى رسيدن به نتيجه وام گرفته شده. بشناس مراء را که مذموم و تزریق کنندهی نفاق و امراض فاسد و بسیار خطرناک میباشد.
متأسفانه این جدلها گاه به توهین و تحقیر و حتی ساز کردن تهمت و افترا نیز کشیده میشود. در واقع همان محرومیتها و محدودیتها باعث عقده و بروز احساسات کنترل نشده برای انتقام میگردد و چون یارسانی در بیرون از جامعهی خود هیچ وقت اجازهی ابراز وجود نداشته و همینطور اخلاقمدار و پاک سرشت نیز ظاهر گردیده است در نتیجه بروز احساسات و یا سرباز کردنهای احساسیِ آن فقط در جامعهی خود است، در نتیجه افراد جامعهی یاری در تعاملاتی که با هم داشته بیشترین خصومت و بد رفتاری را از خود نشان میدهند تا این عقده گشاییها مُسَکِنی موقتی بر محرومیتهایشان گردد، و چون بحث دینی و یا همان تحریفات به وجود آمده نیز عامل و بهانه برای پرخاشگری میگردد در نتیجه اعتقادات و باورهای دینی زمینهی مساعدتری را فراهم میآورد و خطهای قرمزی که افراد برای خود تعریف کردهاند حد آن توهینها و تحقیرها میشود، و در اینجا دیگر حرف حق مهم نیست بلکه مهم خواست فرد است که میبایست لحاظ گردد. آنگاه برای خفه کردن طرف مقابل از هر حربهای استفاده میگردد حتی اگر آن حربه تهمت و افترا باشد.
این رفتارهای احساسی در وجود سرخوردهها و یا کسانی که به قول معروف جا ماندهاند نمود بیشتری دارد، به گونهای که اگر کسی را هم در مقابل خود پیدا نکنند دست به اقداماتی میزنند که کمترین دستاورد آن تحریف و تبدیل و شبهه است. این افراد معمولاً اهل زحمت و خدمت نیستند و بیشتر قیل و قال و عیبجویی را میپسندند و چون هیچ عنوانی ندارند از توان استدلال نیز محروماند.
اخيراً در جامعهي يارسان شاهد فعاليت برخي از افراد هستيم كه نه تنها قدمهايي مثبت در جهت حفظ و اعتلاي فرهنگ ياري بر نميدارند بلكه باعث ميشوند آشفتگي، رخوت فكري و شبهاتي هم به پيكرهي اعتقاديِ اين جامعه وارد كنند. البته این شبهات از ادبیات تخیلی نشأت گرفته میشود. اين افراد به دليل ضعف فكري و نداشتن توان علمی براي ارائهي مسائلي كليدي كه راهگشا باشد، همچنين عدم ارائهي كارهايي تحقيقي و تشريحي، فقط در پي كپيبرداري، عيب جويي، پرخاشگري و مقابلهي منفي و به قول خودشان اسلامزدايي كردن از مفاهيم يارساني، با رد و نقض كلامهايي چند، و حتي مبارزه با نام علي و آل ايشان، سعي در ابراز وجود و خودي نشان دادن هستند. این افراد در ادبیات علوم اجتماعی لمپن نام دارند، یعنی کسانی که در حاشیهی انقلابات و جریانات به وجود آمدهی اجتماعی که ایجاد تحرک و جنبش کرده برای به دست آوردن امتیازات و یا عقده گشاییها با ایجاد جنجال و طرح مسائلی شبههانگیز و خالی از فایده خودی نشان میدهند. این افراد چون در کارنامهی کاری خود هیچ زحمتی ندارند که بتوان به آن زحمات و خدمات اشاره کرد لمپن نام گرفتهاند.
در واقع تمام انرژي و توان اين آقايان فقط صحبت، ايجاد فضاي بحث و مجادله است؛ و يا اينكه نهايتاً ساعتهايي چند براي نوشتن مطالبي دو سه صفحهاي در هر سال يك بار اختصاص بدهند، آنهم فقط براي اينكه نشان داده باشند كه هستند نه چيز ديگر. امروزه هم به طور مشهود هجوم شبهات گسترده تر شده؛ چون به اندازهی اهمیت و ارزش و رشد و گسترش حرکت یاری، ناچار شیاطین آتش بیشتری تهیه میکنند. سياست كاري اينان هم گستاخانه است، به شكلي كه در نوشتههاي چند برگي و چند كلمهاي خود افراد و يا اعتقاداتي را نشانه ميروند كه جلب توجه كند، حال آنكه اين رويهي رفتاري از هيچ بابي قابل توجيه نيست و يك فعل غير اخلاقي به حساب ميآيد. همانند نوشتهي نمونهیی پیش رو كه در طول نوشتهي دو سه صفحهاي خود هم به قصد مقابله بر عليه افراد بر ميآيد و هم اينكه در لابهلاي لاپوشاليهاي خود اسلامزدايي ميكند، و ظهور دين ياري را بر مبناي زردشتيگري، خرمدينيه ... ميگذارد، و در بيان ظاهري نيز با چند نفر از همفکرانش به جهت حذف نام علي و آل وي از ادبيات كلامي و اعتقادي يارسان اهتمام ميورزند. حال رويهي اينان را از دو باب مورد بررسي قرار ميدهيم، يكي پرخاشگري به افراد به علت حسادت، تنگ نظري، حقارت... ديگر حذف كليديترين واژه و اسمي كه جزء لاينفك اعتقادات ياري به حساب ميآيد، يعني نام علي و آل ايشان.
مختصري به رويهي غير توجيهي اين افراد و به شكل اخص به فردی سقیم ميپردازيم تا نشان داده باشيم كه هدف اينان اگر خدمت به فرهنگ ياري ميبود اينگونه عمل نميكردند، بلكه اين همه كار انجام نشده از دادههاي كلامي كه انجام نشده را انجام ميدادند، و يا شرح و تفاسيري كه راهگشا باشد را مينوشتند. البته اين امر براي كساني كه ماحصل تمام عمرشان صحبتهاي توخالي يا چند برگهي انتقادي از ديگران، و ارائهي شبهاتي كه جز اخلال و سرشكستگي مورد ديگر در پي نداشته ممكن نيست، چراكه گفتهاند: "كار بزرگ را فقط بزرگ مرد انجام ميدهد".
مطلبي تحت عنوان «چگونه در جم بنشينيم؟ (دو زانو يا چهار زانو؟)» دارد در اين چند جملهاي كه به زحمت دور هم جمع و جور كرده فقط به اين خاطر بوده تا بتواند فضاي انتقاد و توهین پيش بكشد، وگرنه منظور وي دو زانو يا چهار زانو نشستن نبوده، چراكه در نهايت صحبتش را به نتيجهگيري هم ختم نكرده، و در آخر عنوان داشته كه خودم بي اكراه در هر دو جم مينشينم؛ مصداق همان ضربالمثل است که میگوید: باد از هر کجا که میآید شن میکند. غافل از اينكه پيش خود فكر كند كه آيا اصلاً اهميتي دارد كه شما چگونه رفتار ميكنيد؟! و يا فكر كردهاي كه مردم نميفهمند فقط نيروي اهريمني است كه ايجاد شبهه ميكند!؟ آن هم با كسوت عوام فريبي و نزاكت!! پيش خود فكر نميكند نوشتهاي كه ارائه داده ميشود بايد عنوان داشته باشد؟! اين نوشته شما، مقاله است؟ خطابه است؟ موعظه است؟ متن ادبي است؟ تحقيق يا تأويل است؟ فتوا است!؟... اين نوشته با چه عنواني مطرح شده است؟!
فصلي را باز نموده اما آن را با استدلال به پايان نرسانده، كسي هم نيست بپرسد از اينكه بر شبهات ميافزايي چه نصيبت ميشود!؟ ابتدا چند نمونهي كلامي به جهت نشستن دو زانو ميآورد بعد آنها را مخدوش معرفي ميكند!! سپس نقل كرده كه نشستن دو زانو را از اعراب و اسلام فرا گرفتهايم و آنها هم از شتر آموختهاند! پس در نهايت انعكاس داده كه مطرح كردن اينگونه مباحث بيشتر به علت تأثيرپذيري از فرهنگ عربي و اسلامي است. در كل در اين نوشتهي بي اساس سعي كرده كه يك تير چند نشان كند. ابتدا اينكه چند دورهي كلامي را تحريف شده معرفي كند و اين دورههاي كلامي را مضحك بداند، سپس آقاي طاهري را خطاب قرار داده كه چرا اين داستانهاي مضحك را در كتاب سرانجام چاپ كرده است! و در نهايت مبارزه با اسلامگرايي و به قول خودشان اسلام زدايي از تفكر ياري را در طول نوشتهي خود دنبال كرده است.
به علت مفصل بودن بحث، و اينكه مسائل مطرح شده را ميبايست به شكل تخصصي عنوان كرد، ناگزير بحث اصالت دورههاي كلامي را به حوصلهاي ديگر و به اهل فن واگذار ميكنيم. اما مختصر گفته شود كه اين دورههاي كلامي از اصالت برخوردارند، و در بيشتر از چند دورهي ديگر نيز تأكيد بر دو زانو نشستن شده است، و ديگر اينكه چهار زانو نشستن داراي قدمت و اصالت نيست و اين رسم تازه نزديك به صد سال است كه فقط در ميان منطقهي گوران باب شده است.
اما در خصوص رفتار غیر اخلاقی و غيرحرفهاي ايشان صحبت شود كه نويسنده و محقق يارساني را مورد هجمه قرار داده است، و البته اين تازه نيست، زماني كه كتاب تاريخ و فلسفهي سرانجام نيز به چاپ رسيد با انتشار يك برگهي A4 احساسات منفی و غیرحرفهای خودش را هم نشان داده بود. احساساتی که در آن حتی یک مورد از موارد مطرحه شدهاش صحیح نبوده و فقط طرح غرض بوده؛ البته اگر استدلال ميكرد و يا مواردي تحريفي و اشتباه از كتاب استخراج مينمود و با دليل و مدرك آنها را تصحيح ميكرد حرفي!، در آن نوشته آورده بود: « ده غلط املايي از اين كتاب ميگيريم و به نگارندهي تاريخ و فلسفه نمرهي صفر ميدهيم!!! » اما متوجه نشد که با این عمل خود سطح تحصیلی و پیشرفت خود را نمایان میسازد. در اينجا نيز با همان حقارت كتاب «سرانجام» را مورد هجمه قرار داده است، كتابي كه هزار صفحه، و در هر صفحهاي نزديك به 300 كلمه ميباشد، يعني حدود سيصد هزار كلمه را شامل ميگردد، سپس آمده انگشت روي كلمهاي گذاشته و ميگويد اين كلمه با گويش گوراني همخوان نيست. کمتر اثری را میتوان یافت که از این دست ایرادات نداشته باشد. اصلاً گيريم كه اينگونه باشد. آيا ميتوان يك كتاب هزار صفحهاي را به خاطر چند اشتباه ... خط زد و نويسندهي آن را مورد هجمه قرار داد؟ البته كه نه، مگر اينكه فرد مورد نظر غرضي داشته باشد. چراكه اگر غرض نميبود حتماً ميفهميد كه در روند تايپ، ویراستاری، حروفچینی و چاپ اينگونه اغلاط اجتناب ناپذير است، وانگهي تو آنچه كه سالم است را برداشت كن و مابقي را با ذكر دليل اصلاح كن، ديگر چه لزومي بر بي نزاكتي است؟! اگر پایان مقدمه کتاب را میخواندی می فهمیدی که جناب طاهری عنوان کرده که هیچ صحبتی عنوان نگردیده مگر با پشتوانهی کلامی و کتابی- در ادامه هم عنوان میکند نوشتههای خود را بفرستید تا نسبت به رفع مشکل و تصحیح مطلب و تکمیل آن بکوشیم.
در آنچه كه «پيام ياري» نام نهادهاند!!! با غرض تمام از انعكاس نام سرانجام خودداري كردهاند چراكه معتقد بوده كه هيچ كاري در اين كتاب شكل نگرفته است!!! البته اينگونه نوشتههاي كودكانه و احساسي كه فاقد هرگونه وجاهتي ميباشد مشخص است كه با انصاف و وجدان به موضوع نپرداخته؛ چراكه خود كتاب گواهي ميدهد كه در چه مرتبهاي قرار دارد. اما بهتر است گفته شود كه نسخ مورد مقابلهي اين دفتر براي اولين بار توسط آقاي طاهري مورد بررسي قرار داده شده و آنها را تدوين و تصحيح كرده است. اين نسخ هيچگاه ارائه نشده و كسي هم آنها را مورد مداقه و بررسي قرار نداده، پس كتاب يك كتاب مستقل است، حال اگر قبل از ايشان كساني ديگر آمدهاند و مثلاً دورهي باباناووس را تدوين و چاپ كردهاند از روي نسخههايي ديگر بوده، و خواننده تفاوت تدوين و تصحيح اين چاپها را بهتر ميداند؛ البته ايشان هم ميداند اما خود را به کوچه علی چپ زده. فارغ از اين مسئله در اين سرانجام كه تصوير نسخ هم در آن آمده، بحث مقابله با ساير دفاتر كه فهرست آنها در منابع و مأخذ عنوان گرديده مطرح ميباشد، كه انعكاس اختلافها در پاورقي كاريست كه براي اولين بار شكل گرفته است. تدوين دورههاي كلامي بر اساس ظرف زمان و انعكاس اين دورهها در يك مجلد، معني لغات صعب در پاورقي كه راهگشاي دوستان و كپي برداران از اين ترجمهها شده، نوشتار تلفظ و يا بهتر بگويم ياد دادن صحيح خواندن با برگردان كلامها به شيوه رسم الخط كردي، معرفي سرانجام به عنوان يك آيين مستقل، ثبت و معرفي آن به جامعهي علمي و آكادميك بين المللي،تكميل كردن تعداد ابيات كلامي و احياء برخي از لغات جايگزين، تدوين و تنظيم دورههايي پراكنده، تكميل اين دورهها با كسري بندهايي كه در نسخ ديگر بوده... كارهائيست كه اين دفتر را متمايز ميكند.
البته در دستهبندی ارائه شده آقای طاهری از یار، يار خار كه فقط در صدد ايجاد شبهه كردن است از دسترنج ديگران استفاده ميكند اما معترف به آن نميشود، چراكه نامردمي را خوب ميداند، همچون استفادهاي كه از كتابنماي تاريخ و فلسفهي سرانجام (منابع و مأخذ) شده و تمام مستخرجات اين بخش را آورده و با ديزايني متفاوت با كتابهايي كه پس از تاريخ و فلسفه به چاپ رسيده را در مجموعهاي به نام كتابشناسي ياري ارائه نموده است، كه پیامد اينگونه اعمال فقط براي اين اشخاص وقیح نيست، بلكه با اين ادبيات رفتاري سطح شعور جامعهي ياري هم زير سؤال خواهد رفت. اما در آخر نيز با عقدهاي وصف ناشدني گلهمند شده كه چرا نويسندهي تنك مايه اين همه فعال است!!! و آثارش كه كارهايي بي بديل هستند بدون وقفه به دست ياران ميرسد!!! تو گويي كه فعاليت و انرژي ايشان كه در راستاي كلام و تفسير كلام است بر وي فشاري باور نكردني ايجاد كرده كه اينگونه فرياد ميكشد...
اخیراً نیز کتاب پر محتوا و وزین بانگ سرحدان که از شاهکارهای تاریخ موجودیت یارسان میباشد را آمده و به قول خودش نقد کرده!!!!! فقط خواسته به خواننده القاء کند جایی که من کتاب بانگ سرحدان را خالی از محتوا معرفی میکنم تو متوجه باش که سطح علمی من چقدر زیاد است!!!! با اینکه حتی یک مورد اشتباه از کتاب را با استدلال مشخص نکرده و آن همه مطلب فلسفی نغز و تازه مطرح شده در کتاب را نادیده گرفته طبق معمول آمده انشانگاری و غلط املایی و یا روانپریشیهای خودش را در نوشته انعکاس داده است. کسی هم نیست که به وی بفهماند روانپریشی و غرض با نقادی متفاوت است.
نقد یعنی شرح یک ژانر یا قطعهای هنری از باب تکمیل مفاهیم و پر کردن نواقص و کاستیها و یا تفسیر نقاط قوتی که عامه فهم نیست؛ تا با این شرح خواننده یا مخاطب بهتر و یا عمیقتر با این ژانر یا اثر ارتباط برقرار کند. در حالی که از تمام رفتار و نوشتههای این شخص فقط غرض، حسادت و حقارت مشهود و معلوم است. حافظ میفرماید: عیب می جمله بگفتی هنرش نیز بگو/ نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند. یعنی مادامی که نقد میکنی باید به نقاط قوت کار نیز اشاره بکنی. و در اینجا گفتهی مولانا صدق میکند که فرموده: مردمان از کار خود بینا و ابله عیب جوست/ عیب کی بیند هر آنکس که پاکش گوهر است. و چون شخص، گوهری ناپاک دارد در نتیجه عیب تراشی میکند نه آنکه عیبی دیده باشد و صحیح آن را انعکاس دهد. مُخَبَطی که با اندک اندوختهی ویرگولیاش به قصد نقطه گذاری کمان و کروشه میشود، و هیچ وقت هم فکر نکرده که چرا باید با منفی بافی، مغالطه کاری و ارائهی مفهوم مخالف به مصاف مفاهیم یاری برود. مفاهیمی که از آن هیچ نمیداند. بگو مگر ساعت مطالعهات چقدر است که در مورد کلامهای یارسان نظر میدهید؟! با گرفتن ایرادهایی کودکانه و سطحی به مصاف بانگ سرحدان رفته؛ تا مثل همیشه مسجل سازد که حسود هرگز نیاسود.
هر چند که پاسخ به طرهات وی کسر شأن است و به قول سعدی که فرموده: توان کرد با ناکسان بد رگی/ ولیکن نشاید ز مردم سگی. اما جواب ندادن نیز خود ایجاد شبهه میکند، چراکه سعدی فرموده: اگر برکهای پر کنند از گلاب/ سگی در وی افتد کند منجلاب. هر چند که قدر زر را زرگر داند و فهیم بر سبیل عقل و خرد قضاوت میکند، و ایشان با هوشیاری و بینش خردگرایانه در این راستا هیچگاه تابع احساسات نمیگردد.
به مواردی که سقیم به عنوان ایراد از کتاب بانگ سرحدان انعکاس داده میپردازیم تا مشخص شود که فقط بیماری باعث میگردد که چنین نوشتهای ارائه گردد.
در عنوان آمده و واژههای معرفی و نقد به کار برده، که هیچگونه معرفی در نوشته دیده نمیشود و اما درباره نقد،نقد اساساً رویکرد مثبت و سازندهای دارد، هدف نقد اصلاح است و سازندگی در بطن نقد وجود دارد. نوشتهای که تخریبگرانه باشد، از بنیاد نقد تلقی نمیشود. در ادامه هم با نام خود مزین فرموده است، که البته هدف اصلی هم همین بوده است.
*******
نوشته های ابتدایی وی کاملاً نوع نگاه این شخص را به عنوان یک خواننده این کتاب نمایان میسازد. یعنی تنها بر اساس چند خط ابتدای متن مشخص است که با دید ایراد جویی، سخره گرفتن، تخریب، توهین، حسادت، تملق و... به نوشتن پرداخته است.
در پیشگفتار کتاب آمده: "در کل نوشتهای اگر در این سطح ارائه میشود تنها به خاطر حقیقت است نه خشنودی افراد".
برای اینکه تأثیر نوع نگاه را به سادگی درک کنیم و خطای که نوع نگاه کردن سبب آن میشود، به تصویر زیر دقت کنید.
حال این عکس را با کمی تار کردن چشم خود یا فاصله گرفتن (دقت کمتر) ببینید. نیازی به شرح نیست. به ایرادات عنوان شده میپردازیم.
ایراد اول مربوط به برج عقرب و یا ماه آبان خورشیدی میباشد که متأسفانه به دلیل نا آگاهی نتوانسته آنرا بفهمد و پیش خود فکر کرده و گفته مادامی که من آن را نمیفهمم پس میتواند برای خردهگیری دستمایه قرار بگیرد، چراکه دیگران هم آنرا نخواهند فهمید.
نوشته را پی میگیریم، گفته که چگونه امکان دارد در ماه آبان که زمان عبادت و روزه است هیچ کاری منتج به نتیجه نگردد!؟ و این در حالیست این مبحث در صفحه قبل شرح داده شده که آن قمر در عقرب بودن است. یعنی چون هیچ کاری در این زمان منتج به نتیجه نمیگردد پس فقط باید بنشینی و دعا کنی. دیگر ترفند حذف تقدم و تأخر مطلب کهنه شده آقای سقیم، ساز دیگری کوک کن.
ضمناً منظور از نیش، طعنه، ضرر و زیان، درد و رنج، جنگ، تشویش،اغتشاشاتی و... است که بر اثر وارد آمدن این فعل بر یک پیکره، متحمل آن میشویم. همانطور که در طول تاریخ بشری بدترین وقایعی که دل هر انسانی را به درد می آورد – جنگ و نزاع ها میباشد- جناب طاهری با این دید نیش عقرب به عنوان سمیترین و خطرناکترین قسمت اناتومی عقرب را که موجب درد و رنج و حتی مرگ میگردد را به عنوان یک مقوله مهم بسط میدهد.
در ایراد بعدی بحث بر سر یار شرّ است، و چون این شخص قائل به اصالت کلام دورهی کیهان نمیباشد، همچنین به دلیل عقده حقارت، و یا به قول معروف حرف گنده زدن تا مورد توجه قرار گرفتن... باعث شده تا اینچنین ایراد بگیرد، وگرنه بیت کلامیِ آن کامل صراحت دارد و احتیاج به شرح و بسط ندارد. اما در نتیجه گیری هم باز مصادره به مطلوب کرده و واژهی شرّ را همطراز شرّیتی که در مرتبهی اهریمنی میباشد قرار داده است، در حالی که این شرّ همانگونه که در بانگ سرحدان آمده با مفهوم یار انقلابی همطراز و هم معناست. یعنی این شرّ آن شرّ نیست که ذهن بیمار به آن اشاره کرده است. در این مرحله مصلحت اندیشی... از بین میرود و جای آن خواست جمعی، حقیقت گویی و حقیقت پذیری پر میکند(بانگ سرحدان ص 64).
پایان همین مطلب در همین صفحه میخوانیم: ... یعنی کسی که دارای احساسات مثبت آتشین است، اما ناپخت و دواخ ندیده میباشد. در صفحه 64 مطلب را واضحتر میکند: یار شر یعنی فرد انقلابی پر شور که هوشیار نیست. همچنین عنوان میکند: می توانیم بگویم که از مرحله یار خار یار نزان بیرون امده است.
در صفحه 64 مجدد درج شده در این مرحله است که تفکر یارسانی گوی سبقت را از عرفان میرباید، یعنی در مرحله یار شر عرفان جای میماند و بیشتر از آن عاید نمیشود... بایزید بسطامی را سلطانالعارفین لقب داده اند چرا؟ با همین توضیحهای کتاب قابل درک است. اعمال و سخنان بایزید گواهیست بر این نوشته آقای طاهری به جمله مشهور وی بنگر:از نماز جز ایستادگی تن ندیدم و از روزه جز گرسنگی ندیدم.
ایراد بعدی باز مصادره به مطلوب است، یا بهتر است گفته شود خود را به کوچه علی چپ زدن، یا واقعاً جهل مرکبی که به آن در کتاب اشاره شده است. چراکه با توجه به شاخصهها و تعاریفی که برای مراتب یاری خاصه یار وریا و یار بیعتکار آمده دیگر مضحک خواهد بود از پرهیزگاری و صداقت صحبت به میان آید، چراکه آن جزو بدیهیات رفتاری آن شخص است که لزومی بر گفتن آن نیست. نوع نگاه وی باعث درک وارونه موضوع گردیده است.
ایراد بعدی را در مورد این جمله ذکر کرده که اسلام ناب یارسان است، و گفته مگر در اسلام ناب نشانهای از ارکان دین یاری چون قانون سرسپاری یا روزه خاوندکاری وجود دارد که نوشته شده اسلام ناب یارسان است!!! آخر مُدَمَغ، در آن مرتبه مگر خبری از ارکان و آداب و ترتیب هست که بخواهیم از آن سخن بگوئیم؟! آن مرتبه مرتبهی ماهوی موضوع است، یعنی مقامی که فقط معانی و مفاهیم انطباق پیدا میکند نه الف. ب. پ...
به ایراد بعدی که رسیدم سرسام و حیرت کمترین احساس وارد شده بود. یک آدم چقدر میبایست که در جهل باشد تا در مورد بدیهیات صحبت کند؟! آخر مُخَبَط، حرام بودن ادرار یا مدفوع که دیگر قابل بحث نیست تا بخواهیم بر سر آن مجادلهای داشته باشیم. در هیچ کجای دنیا بحثی بر سر حلال بودن یا نبودن ادرار یا مدفوع نیست. همچنین موش و سگ و کفتار و سوسک نیز از جمله این موارد است که بر سر آنها در نزد یارسانی بحث نیست؛ و یا کسی حتی برای شکم پارگی و یا رفع گرسنگی از این حیوانات استفاده نمیکند، اما از خرگوش چرا؛ به همین خاطر مسائل مؤکد که رعایت نمیگردد را باید گوشزد کرد. البته که یارسان بر سر مسائل حلال و حرام بسیار تأکید دارد منتهی اشخاص همانند این فرد که دور انداخته شده اند دارد اسلامزدایی میکند، حلال و حرام مربوط به یارسان را انکار میکند تا نکند که شبیه به اسلام شویم!! اگر کمی کلام خوانده باشیم متوجه میشویم که باید حلال و حرام را در زندگی رعایت کنیم. خاطرنشان سازم که یارسانی یعنی شخص منتسب به تفکر یاری؛ و آن مجعول نیست.
در ایراد بعدی معتقد است که سهیل و یمن فقط یک نام و یا یک ستاره است؛ و البته ذکر نکرده که آن یک نام شاه ابراهیم است یا بابایادگار؟؟!! هر چند که اینگونه صحبت کردنها معلوم کنندهی میزان آگاهیِ فرد از کلام است، زیرا اگر کمی مطالعه میداشت اینگونه ایراد نمیگرفت، چراکه در کلامها به کرات به این موضوع اشاره شده که سهیل شاه ابراهیم است و یمن بابایادگار؛ کما اینکه بیشتر از چند ده بیت در این خصوص در بانگ سرحدان نیز آمده است، اما آنقدر پریشان است که این ابیات کلامی را نخوانده یا نخواسته که بخواند؛ درویش نوروز میفرماید: آمام ئهو میدان سرای دالاهو/ تمام آراستن خواجای یمن کو. که در مورد دانه یمنی یا خواجای یمن بیش از صد مورد کلام آمده که بابایادگار است و احتیاجی به تکرار نیست. اما در مورد سهیل که باز کلامهای زیادی هست که آن را شاه ابراهیم معرفی کرده است. درویش کریم گهوارهیی میفرماید: سهیلم ستاره آینهی امین/ سر تخت بلور زابولی جمین. که زابلی یعنی منسوب به زابل و آن ولایت آبا و اجداد رستم است که به آن زاولستان نیز میگویند و زال اسم پدر رستم است (لغتنامه دهخدا). و بر اساس کلام دوره باباناووس بند 57 ص 153 که باوه شمس میفرماید: زالت پهیغهمبهر شیخ باواتهن زال/ دوو ههفتت ئهو یهک بنمانان کهمال. و در دوره پیره و پیرالی بند61 ص 195 سلطان اسحاق میفرماید: یهک دهس موستهفا تیر و کهماندار/ ها پیرالییهن زال زهرنیگار. مشخص میگردد که زال همان سیدمحمد گوره سوار است که ارتباط ایشان نیز با شاه ابراهیم در بانگ سرحدان مفصل آمده است. البته به علت عمق در معنا و پیچیدگی در مفهوم و نیز سنگین بودن کتاب از بار معنایی نیاز به مطالعهی چندین مرتبهای دارد تا بتوان آن را فهمید.
جالب است که در مورد شیوهی تلفظ گویش گورانی صحبت کرده است!! توی روز روشن مطالب تاریخ و فلسفهی سرانجام را سرقت میکند بعد طوری مینویسد که گویی استخراج و استنباط وی طی تحقیقاتی مفصل است!! (در صفحه 34 از کتاب تاریخ و فلسفهی سرانجام چاپ اول و دوم یا ص 52 از چاپ سوم این شیوه و ویژگی زبانی شرح داده شده است)
در ایراد بعدی به دو مثلث متساوی الآضلاع که همان ستارهی شش پر را ترسیم میکند گیر داده است، و آنگونه نوشته که نمیشود این ستاره را با این دو مثلث ایجاد کرد، و در آخر نیز جایزه گذاشته که هر کس این کار را کرد پول یک سال پیاز و سیب زمینی منزلش را جایزه میدهد!! شکل آن در صفحه 262 از کتاب بانگ سرحدان آمده است، حال بنده با اجازه از آقای طاهری این موضوع را ابتداییتر و در سطح شما ترسیم میکنم البته یک سند چند زبانه نیز ارائه میکنم.
و در آخر نیز باید به حال این فرد باید گریست که چگونه دست و پا میزند تا مطالبی به جهت علیه شدن پیدا کند؛ و چون پیدا نکرده و نمیکند خزعبلاتی به هم میبافد که مشخص نیست سر و ته آن چگونه باید به هم آید!!
در ایراد بعدی سعی کرده نشان بدهد که در کلام سرانجام هم مطالعه دارد، بدون آنکه از خودش بپرسد این کلام سرانجام را مگر نه اینکه از کتابی که تدوین و تصحیح کننده آن جناب طاهری است گرفته و استفاده کرده؟! چرا باید اینقدر سفله باشیم که از زحمات و دسترنج دیگران استفاده کنیم و حرمت آن زحمات را نگذاریم؟! و آنقدر وقیح هم باشیم و با صاحب آن اثر به مناقشه بپردازیم؟! چرا باید حد خود را ندانسته و حرمت خود را چوب حراج بزنیم؟! جُعَلَق، آنچه که در مورد قالب آدمی و بحث سجدهی هفتن هفتوانه آوردهای اشتباه است. ترا به گواهی هفتن و هفتوانه در ص 688 از سرانجام ارجاع میدهم تا متوجه گردی که هر کدام از هفتن خود مجازات خود را پرداخت میکنند نه اینکه تنها داود این مجازات را بر عهده بگیرد؛ وانگهی شیطان با داود یکی نیست، بلکه دو خلقت متفاوت و مجزا از هم میباشند که شرح آن در همین کتاب (بانگ سرحدان ص 201) آمده است. وجود مخبطینی مثل شما است که تا دیگران یارسان را بر اساس همین آموزهها شیطان پرست بدانند، چراکه اگر افراد جاهلی مثل وی شیطان را به اشتباه با داود یکی نمیدانستند این برچسب اکنون بر پیشانی یارسان نبود.
در ایراد بعدی نوشته که چرا در صفحه 43 از بانگ سرحدان عنوان شده که اغلب پیشوایان و بزرگان یارسان به قتل رسیدهاند. بعد خودش آمده و گفته که از پیشوا و بزرگ یارسان فقط معدودی به قتل رسیدهاند؛ همچنین از عرفا... . خوب است که خودش جملهی بانگ سرحدان را عیناً تکرار کرده که نوشته شده «اغلب». اما مشخص نشد که اغلب با معدود مگر چقدر میتواند فرق داشته باشد که آن را به عنوان ایراد گوشزد کرده؟! باید بدانی اینجا کشته شدن مهم است نه نوع کشته شدن. بعد با لحنی غیر حرفهای و ادبیاتی چارواداری آمده و کل زحمت نویسنده و محقق یارسان را یکجا زیر سؤال برده است.
در ایراد بعدی که مربوط به ص 50 و در مورد شک و واقعیت غیر حقیقی است باز به کاهدان زده و عقدهی حقارت خودش را مسجل کرده. چراکه در جملهای در این صفحه از بانگ سرحدان آمده که اگر کسی حتی یک درصد مردد گردد که یک واقعیت غیر حقیقی را بپذیرد شکاک است. در واقع نمیبایست که آن یک درصد هم در وجود رخنه کند، چراکه یارسانی آنقدر باید هوشیار باشد که متوجه واقعیتهای غیر حقیقی نیز بگردد. اما متأسفانه باز سقیم این مفهوم را بر عکس کرده و آن را وارونه ارائه کرده است.
ایراد بعدی بحث بدی کردن و غیبت و سخن غیر حقیقی میباشد، تو گویی که لباس تنش میباشد، و البته آن را هم بر نمیتاباند و با سخره آن را نفی کرده است. خوب مشکل چیست که این گونه ایشان را به سخره گرفته اید؟! مفهوم سادهتر که برای شما قابل فهم باشد که کتاب به تشریح آن پرداخته «گفتار بد» است، گفتار که معنایی مشخص دارد و بد هم در این مبحث هرآنچه را که نقیض خوب است، ضد نیک، ناگوار و ناخوش و سوء است گفته میشود. البته همانند سایر موارد، دلیل نقص و ایراد آن را مشخص نکرده و فقط مواردی از کتاب را بدون ذکر دلیل انعکاس داده و به زعم خود آنها را ایراد دانسته است.
در ایراد بعدی کاملاً در مقام خود صحیح اند؛ از واژههای حراف ... نیز خوشش نیامده، تو گویی که فکر کرده نویسندهی کتاب بانگ سرحدان در حین نوشتن چهرهی وی را در ذهن تداعی کرده است.
ایراد بعدی در ص 149 از کتاب بانگ سرحدان است که مطمئنم چون نتوانسته ایراد پیدا کند فقط خواسته که چیزی بنویسد؛.. البته ایرادی هم نگرفته، چراکه اگر ایراد میگرفت جواب داده میشد و یقیناً وقتی را هم صرف میکردیم تا این مفهوم را بفهمانیم. اما چنانچه اشکالی وجود دارد شما صحیح مطلب را به ما بیاموز.
ایراد بعدی که در ص 162 است را اینگونه دست نشان ساخته که زنا تجاوز به عنف یک نفر میباشد. یعنی تجاوز به اجباری که برای شخصی با قهر و غلبه رخ دهد آنرا زنا میگویند. نمیدانم کجای این شرح ایراد دارد که آن را جزء ایراد آورده است. ساده تر عرض میگویم تا آن را بفهمید، در لغت نامه عنف به معنی خشونت و زور، رفق و مدارا نکردن بر کسی، درشتی نمودن با کسی، درشتی و سختی، ضد رفق و مدارا.عمل زنا را شخص (ها) در حق شخص (ها)ی به تعداد و مشخصههای معین و محدود انجام میگیرد. حال اگر تفسیر جناب طاهری را ملاک قرار دهیم، باید چنان دانست که آن الگو یا رهبر این عمل را با تمام اطرافیان و مریدان (جمع کثیری) انجام داده است، که منظور همان گمراه کردن و غافل نمودن گروهی است.
ایراد بعدی در مورد غیبت است که فقط سعی کرده باز مشکل خود را محرز سازد. البته گویا نویسندهی بانگ سرحدان دانسته است که سقیم نسبت به این مفهوم ایجاد حساسیت میکند، پس به همین خاطر بر روی این جمله تأکید کرده و آن را مفصل در پاورقی شرح داده است که واضح و گویا میباشد:
"لازم است شمه ای در این خصوص ارائه شود، تا ایجاد انحراف ذهنی نگردد. این که در این بیت شاه رضا کرندی غیبت را به خلعت تعبیر کرده است، و همچنین در بیتی از کلامهای پردیوری آمده است «میرد غهیبهت خواه بهشش نریا بو»، به دلیل همان رویهی ملامتیه و به آن جهت گام برداشتن است. در تعریف ملامتیه آمده است که شخص دست به افعال و رفتارهایی آگاهنه که آزار کسی در پی آن نیست و حقی از کسی ضایع نمیشود میزند تا ناپسندی آن رفتار به گونه ای جلوه کند که در چشم مردم، ملامت شخص را در پی داشته باشد، که با این کار، شخص ملامت شونده هم غرور را در خود کشته است و هم این که دائماً نیستی خود را به رخ خود می کشاند تا مبادا فراموش کند که یکی از شاخصه های واصل شدن به حضرت حق نیستی است. پس ملامت شدن شخص، مطمئناض غیبت وی را در پی خواهد داشت، و در این جا هر کسی بیشترین غیبت را به خود اختصاص دهد، مشخص خواهد بود که ملامت بیشتری می کشد. این مسئله از منظر دیگر برای سالک، افشای اسرار و یا ارائه مفاهیمی حقیقی از یک تفکر در بر خلق خواهد بود. جنید بغدادی در جمله ای این حرکت را این چنین عنوان کرده است: « تا هزار صدیق تو را زندیق نگویند به مرتبه ی صدقیت نمی رسی، این در حال مرا دست داده بود که چون در توحید بر من کشاده شد. همه عالم شوریدند بر من، حتی پیر و استاد من». در این جا مشخص خواهد بود که «جنید» در زمان خود بیشترین غیبت را به خود اختصاص داده است. پس توده یمردم نیز در غیبت ها از خوبی های طرف مقابل نمی گویند، و اگر چنانچه عیبی هم از شخص نیابند ناگزیر خواهند شد که خود برای طرف مقابل بسازند، و هر چه قدرت شخص بیشتر باشد، پس می بایست که عیب های ساختگی نیز قوی تر و پر رنگ تر باشد."
شخصی که در این بخش مورد نظر بوده، شخصی است که در مرحله حقیقت قرار دارد به عبارتی دیگر «میرد» و «یار» حقیقی. نه هر فردی که مورد غیبت قرار میگیرد. اما بد نیست به این ضرب المثل هم اشارهای کنیم تا متوجه گردد که از این حسن تا آن حسن صد گز رسن.
در ایراد بعدی که از ص 108 میباشد با صراحت آمده و رأی صادر کرده که چین و ماچین و مشیه و مشیانه همان آدم و حوا میباشد. مگر مطالعهات بر روی کلامها چقدر است؟؟! مگر اشرافی بر کلام داری که اینگونه نظر میدهی؟! آمده و ایراد گرفته که واژهی شتر در کلام دوره ساجناری اشتباه است و آن توشتر است، سپس استدلال کرده که در هورامان مگر شتر وجود داشته که آن را به عنوان یکی از اقلام قربانی به حساب بیاورند؟! دیگر فکر نکرده و پیش خود نگفته که مگر در هورامان مرکبات هست که آن به عنوان اقلام نیاز معرفی شده است؟! و یا مگر در هورامان جوز (بوا) وجود دارد که آن را در مراسم سرسپاری به کار میگیرند؟! کلام مربوط به قربانی شتر را که از جناب طاهری گرفتهام انعکاس میدهم تا سطح شعور شتابزده و غیر تعمقیاش معلوم گردد:
- سولَتان مهرهموَ:
داود رههبهر دوويـم نـاچــهمـا نا جـــــــهم دلَبهر
قهبولَـمان كـهردهن بيَ كبرو كهدهر ناوشـــــا نـاقـه ئوشتـوره و حـــهيدهر
پشتش كـهمانهن پهشمش ها ريزهن گـــــهردهنش دراز پــا نــه ستيــزهن
ئاي دمــــــهي داروَ چــا بان لهمه پـهنـهش مـهواچــان ئوشتوورهي دهمه
وه فهرمان خاس زوو مهلوَ چه خاو ئــــــهوســـا مـــهوهروَ گيا چهني ئاو
بــــار و بنهيی مــــهنيهران وه وار يا ميَــردان وه ئهو زوو مـهوان ســهوار
نيشـانهي ناقــــه چـــه پـا داروَ قچ درازي پــــاشـــا چـــه ران تـا وه مـچ
وهقتـي نه جــهمدا پـوخته بوَ تهمام نويـچهش چــه ناچــه بكـهران وه تـام
چوي باقي نهزران حوين دارانشان بهش كهران وهجهم خواجهو غولاَمان
البته اشراف نداشتنِ وی بر کلام سرانجام و عدم ارتباط با دورههایی که در دسترس قرار نگرفته از نوشتههایش کاملاً پیداست و احتیاجی به ذکر کردن آن نیست، اما آنچه که آدم را به حیرت وادار میکند وقاهت وی با اندک بزاعتی علمی است که چگونه به خودش اجازه میدهد تا با گرفتن ایرادهایی که ناشی از ناآگاهی است فضای آشفتگی به وجود آورد.
از کتاب تخصصی زیگ آریایی-کردی با آن همه مطلب نغز واژهای استخراج کرده و آن را ایراد فرض کرده است!!! کسی نیست بپرسد که تو اگر توان نقد و بررسی داری چرا از لحاظ ماهوی کتاب را مورد کنکاش قرار نمیدهی؟! و اگر ایرادی دارد چرا با دلیل و مدرک آنرا تصحیح نمیکنی؟! آمدهای و واژهی فحل را ایراد دانستهای که چرا برای آهو به کار برده شده است!!! فکر کرده که واژهها و مفاهیم کاربردی آنها از حیطه محل زندگیاش نباید فراتر باشد؟! آمده و واژهی فحل را برای آهو غیر کاربردی دانسته و آن را دستمایه ساخته که باز با ابراز وجود کند!! و یا اینکه چه کسی هست که نداند آهو و قوچ و بزکوهی و گوزن از انواع مختلفش از دستهی آهوسانان است؟! واژه فحل بر اساس لغتنامه دهخدا، فرهنگ عمید، اینسیکلوپیدیا، سایت دامپزشکی ایران به معنای گزیدن جهت گشنی شتران خود گشن برگزیده را اختیار کردن گشن برای شتر ماده آمده است. فرهنگ نظام نیز در مقابل واژه فحل آورده: جاندار یا گیاهی که دارای مادهی تولید مثل است مثل انسان نر (مرد) و گوسفند نر و گاو نر و نخل نر، مقابل ماده که گیرندهی ماده تولید است. در سایت دامپزشکان ایران، در پایگاه ارشد علوم دامی، در فقه اسلام، در سایت پارسی ویکی، در ویکیپدیا، در سایت آسمونی، سایت اداره کل دامپزشکی ... نیز اینچنین آمده: واژهی فحل برای تمام حیوانات اعم از آهو، کل بز، شتر،گاو، گوسفند، خر ... به کار برده شده است و آن دوره زمانی است که حیوان ماده آمادگی لازم را برای عمل آمیزش دارد. پس از آنکه مشخص شد واژه فحل که عربی است و برای جنس نر از هر حیوانی به کار برده میشود (ویکیواژه) به خود آهو میرسیم. در خصوص آهو در سایت ویکیپدیا و دانشنامه دامپزشکی نیز اینچنین آمده است: آهوی کوهی چند همسر است. دوره فحلی آن هر هشت روز تکرار میشود ...
در ایراد بعدی که در مورد سادات و نقش محوری آنهاست باز آمده و تقدم و تأخر مطلب را نادیده گرفته و فقط جملهای به جهت سوء استفادهی مفهومی عَلَم کرده تا شاید بتواند قصد خود را القاء کند. و این در حالیست که قبل از آن جمله در بانگ سرحدان آمده است که اگر سادات در مقام ذات قرار بگیرند آنها را خلعت میبخشند و شاه حقیقت بر آنها میهمان خواهد شد و اگر پیرو احساسات منفی درونی باشند و در سمت دیگر قرار بگیرند چهارده بدان به سراغ آنها خواهد آمد و از آنها وسیله میسازند. پس در تعریف چهارده بدان نیز گفته شد که اینان هیچگاه حق ورود به جرگهی یاری را ندارند بلکه صفاتِ آنها تفویض میگردد و تفویض صفات نیز به نسبت است (بانگ سرحدان ص 273).
این سخن به واسطه «مسئولیت و وظیفه» سادات عنوان گردیده نه به خاطر انسان بودن آنها. در گذشته به واسطه افرادی بدون لغزش همه چیز ممکن میشده (چیزی که میشود آن را معجزه خواند)، در گذشته با هوی و مدد فرد یا افرادی هزاران ناشدنی شدنی شده.
صفات بدان از خود اختیاری جهت عمل ندارند یعنی تا به آنها اذن یا اجازه داده نشود بر کسی وارد نشده و اختیار او را نخواهند گرفت. اما به محض آنکه جواز مربوطه صادر شد بر وی مستولی میگردند. بر اساس فیلمهای خون آشام مبحث را ساده میکنم تا شاید برای وی قابل فهم گردد؛ در فیلمهای خون آشامی، وقتی کسی در حصار خود است شیاطین و اهریمن بر وی وارد نخواهد شد اما به او نزدیک نزدیک میگردد. و چنانچه کسی دانسته یا ندانسته به هرنحوی اهریمن را دعوت کرد دیگر اهریمن بر وی سلطه دارد و آزادانه هر کاری بخواهد انجام میدهد. به فرض یک خون آشام پشت درب خانه یک شخص قرار دارد، تا وقتی که شخص در خانه است و در این مأوا قرار دارد، خون آشام نمیتواند به او گزندی بزند. حتی ممکن است درب خانه را به صدا در آورد و در پشت در به صحبت و وسوسه شخص بپردازد اما تا وقتی که شخص او را دعوت به خانه نکرده و از وی نخواد وارد خانه شود او هیچ کاری نمیتواند انجام دهد اما همین که این اجازه داده شده او آزاد شده و همه کار میتواند انجام دهد و اختیار از شخص سلب میشود.
در مبحث علم حصولی و علم حضوری نیز گفته شده که لغزش بنیامین یا داود با لغزشی که در سطح انسانی تعریف دارد متفاوت است، و آن قیاس گرفته نخواهد شد (بانگ ص 116).
در ایراد بعدی که همان ص 120 است باز آمده و با زیرکی نه، چون اگر زیرک میبود اینگونه کودکانه استدلال نمیکرد، با حماقت ایراد گرفته و در ادامه نوشتهی بانگ سرحدان چه ربطی با گفتهی خان الماس دارد. و این در حالیست که نویسندهی بانگ سرحدان نوشته است در مقاطعی از زمان. البته خودش هم نوشته زمانی خواهد آمد.شاید بتوان این مبحث را یکی از کشفیات جناب طاهری دانست که کاملاً صحیح است. در ضمن اگر مطلبی در پی مطلبی دیگر آورده میشود همیشه به معنی ادامه مبحث نیست. گاهی برای توضیح بیشتر یا بسط موضوع یا تفیهم بیشتر یا بررسی بیشتر، مباحث در پی هم درج می شوند. این بند هم یک گواهی است که خارج شدن از شرط و شون را عنوان میکند. که از قوی اسبابی است برای نفوذ چهارده بدانی.
ایراد بعدی فقط انعکاس نوشتهی کتاب است که بسیار ملموس است، و مشخص نکرده که ایراد ص 322 چه میباشد!! البته سعی کرده تا با انتخاب جملهای مزورانه ایجاد حساسیت کند.
در ایراد بعدی که ص 136 است گفته که چرا نویسندهی بانگ سرحدان نوشته اکملترین نوع حقیقت در بیان شرع اسلام است. چراکه دین یهود نیز دربارهی صفات خدا حرف زده است، و به گونهای نیز صحبت کرده که بر آن اشراف دارد، و این اطلاعات را در تلمود دانسته و نگفته که در کدام بخش از چند هزار صفحهی تلمود آمده است!! و البته آنچنان که مشخص است اصلاً تلمود را ندانسته و فقط خواسته که نشان بدهد که میداند. علیایحال حرف بدون پشتوانهی عقلی و نقلی به حرف مفت اشتهار دارد، زیرا همه کس میداند که کلام سرانجام اکملترین دینی که دارای اکملترین شرع بشری است را اسلام معرفی کرده و میتوان بیشتر از دهها مورد شاهد و مثال کلامی برای آن آورد.
قسمتی از متن را نمیآورد چون جوابش همان جا نوشته شده: "اوّلین بانگی که مفهوم «صفات» خداوندی توسط آن تشریح شد، ظهور و تجلی اسلام بود؛ که اکملترین نوع حقیقت در بیان شرع است [بانگی که تکمیل کنندهی بانگهای غیر اکمل یا ذات میهمان پیش از خود بوده است.] بانگی که دارای فقه است و برای ریزترین مسائل مادیِ نوع بشر هم شرع و قانون دارد." (همان صفحه). به وضوح عنوان شده که قبل این بانگ اکمل، بانگهای غیر اکمل یا ذات میهمان پیش از آن هم بوده اما این بانگ کامل کننده بانگهای قبلی است. پس دیگر سخن شما جایز نیست.
در ایراد که نه، بلکه اظهار فضل آمده و بر بانگ سرحدان و گفتهی ص 170 تأیدیه گذاشته است، اما از این غفلت هم در امان نبوده که اگر چنانچه نویسندهی بانگ سرحدان این مطلب را انعکاس داده است فقط به خاطر وجود آموزههایی اشتباه در نزد عوام است که گاه وجود بیماری و بلیه را علت بر گناهکاری میدانند.
در ابتدای صفحه 170 عنوان شده "در برخی از مواقع بیماری و بلیه که ذاتاً در لیست شرور قرار میگیرند در حکم امتحان یا تزکیهی وجود عمل میکند به همین خاطر در نزد یارسانی هیچگاه شخص بیمار را گناهکار نمیدانند، چراکه معتقد هستند بیماری به این علّت وارد شده تا شخص را ارتقاء دهد، یا شخص را مورد آزمایش قرار دهد. البته این تعریف بدیهی نیست و در زمرهی شر نسبی تشریح میشود."
مختار سقفی در بیاناتش عنوان میکند که: هر کس را که مقربتر است از جام بلا بیشتر مینوشد.
در ادامه همین پاراگراف نوشته شده: "یکی دیگر از مواردی که در حیطه شر نسبی تعریف پیدا میکند تصادف، پیشامدهای ناگوار، در معرض و تیر رس شخص اهریمنی و نادان قرار گرفتن است. همانگونه که گفته شد کلام سرانجام به شکل مشخص چهارده صفت بد که در اخلاق انسانی نمود پیدا میکند را به عنوان شرور معرفی کرده است که در صورت نبود این شرور دنیایی پر از عشق و صمیمیت و ایمان به وجود میآمد و تصادف، پیشامدهای ناگوار، بیماریها به نام شرور معرفی نمیشدند. اما چون این چهارده صفت بد موجود است و در رفتار برخی از انسانها ظاهر میشود در نتیجه تصادفات و پیشامدهای بد نیز میتوانند در زمرهی شرور تعریف پیدا میکنند، اما صرف نیستند. کلام سرانجام دربارهی این مورد که جزو شرور صرف نیستند در لابه لای کلامها شاهد و مثال ارائه کرده است.
پیشامدهای ناگوار همچون ورشکستگی، مقروض شدن، اشتباهات سهوی در حیطهی شغلی، رفتارهایی که به علت نداشتن علم و آگاهی ایجاد مشکل میکند و حرکت را به سمت منفی سوق میدهد نیز در زمرهی شرور تعریف پیدا میکنند، اما این شور الزاماً مکافات نمیتواند باشد، بلکه شاید برای امتحان و یا تزکیهی وجود و یا برای پختگی باشد، در نتیجه در حیطه شرور نسبی تعریف میشود."
این نوشته با سرگذشت امامان و انبیاء- که همه میدانند- کاملاً قابل لمس است (ایوب، یوسف و ...) و درستی آن تایید میگردد.
در ص 23 از بانگ سرحدان که در خصوص سرانجام و عدم دسترسی یارسان به اکملِ این کتاب است سخن گفته و در صحبتاش نوعی حسادت و نگرانی موج میزند که چرا جناب طاهری منبع کلام است و وی هیچ میباشد. باز هم حرفی زده است بسیار پوچ و واهی.در این بخش نیز همانند سایر موارد هیچ استدلالی ارائه نکرده تا به واسطهی آن استدلال جواب داده شود. اصولاً رویهی اینچنین افرادی که قدرت استدلال کردن ندارند سادهترین راه در مقام انکار برآمدن و یا نفی و رد کردن است، و هرگز پیش خود فکر نمیکنند که مهم پذیرفتن یا نپذیرفتن افراد نیست؛ بلکه مهم حقیقتی است که دلیلی برای رد و نفی یا ایراد وارد کردن بر آن نیست. همانند دورهی کلامی نیایش یاری یا همان نمای یاری که این شخص و افراد دیگری بدون استدلال آن را رد میکنند. بانگ سرحدان با ذکر چند دلیل مشخص این دورهی کلامی را دارای اصالت معرفی نموده است، در حالی که این شخص و افرادی دیگر هیچ دلیلی برای نپذیرفتن آن ارائه نکردهاند؛ و البته برخی دیگر واژهی نماز را به عمد عَلَم میکنند و با حیله عنوان میکنند که بانگ سرحدان دعوت به نماز کرده است، در حالی که دعوت به نماز یاری کرده، که آن با نماز در اسلام متفاوت است. و عدهای از عوام مغرض هم بادمجان دور قاپ چین میشوند و بدون آنکه حتی کتاب بانگ سرحدان را به دست گرفته باشند در مورد آن اظهار نظر میکنند. و چون بانگ سرحدان در مورد نور و ظلمت یا همان خوبی و بدیست در نتیجه افرادی که خود را منطبق بر مؤلفههای حاکم بر یار خار و یار نزان میبینند به مخالفت با بانگ سرحدان برمیخیزند و چون هیچ ایرادی از کتاب پیدا نمیکنند در نتیجه مفاهیم را وارونه میکنند. البته لازم به ذکر است که به غیر از این اباطیل چند ایراد دیگر هم از کتاب بانگ سرحدان گرفته شده است، که یکی از آن ایرادات این است که چرا جناب طاهری در صدد معرفی زبور حقیقت برآمده و اشعار یا واتهی شاعران را کلام معرفی کرده است!!! و یا اینکه چرا بر اساس زبور حقیقت وجود شاه ابراهیم به عنوان هفتن و وجود سید محمد گوره سوار به عنوان پیر تخت اثبات شده است. چرا بر اساس زبور حقیقت حرام بودن خوک اثبات شده است، چرا، چرا، چرا...
در ایراد بعدی که در خصوص احترام به ادیان و داشتن کتب مذهبی این ادیان در نزد یارسان آگاه است آمده و به قولی ایراد گرفته و گفته که آنقدر دین وجود دارد که ما حتی نام 99 درصدشان را هم نمیدانیم. به گونهای صحبت کرده که انگار دارد با بچه دبستانی سر و کله میزند!! آن قدر به دنبال نیمه خالی لیوان بودهکه به کل همه چیز را سراب دیده.در همین ص173 آمده است:"یک فرد یارسانی آگاه"، نه همه! درضمن آخر کسی در این سطح به کارش نمیآید که در مورد دایاکها و آینوها و استیاکها... چیزی بداند. اگر نوشته شده که کتب مذهبی این ادیان در نزد یارسانی آگاه است منظور ادیان بزرگ و مطرح جهان است، همچون اسلام، مسیحیت، یهودیت، بودائیگری، هندوئی... فکر میکند که اگر خودش را به کوچه علی چپ بزند ایراد وارد میشود و صحبت صد من یک غازش به کرسی مینشیند.زهی خیال باطل.
در ایراد بعدی که گفته شده حاکم و وزیر به اذن پیرو پادشاه به قدرت میرسند فقط سعی داشته بگوید وی هم مطالبی را میفهمد؛ و برای آنکه نشان بدهد که میفهمد مطالب دین و سیاست از همین کتاب را آورده و تکرار کرده است.
شما که ادعای فرهنگی بودن دارید چطور مثالهای بارز زمانه را به خاطر ندارید یا شاید هم به خاطر ماندن در همان کوچه است. دوباره مجبورم ادامه نوشته کتاب را درج کنم: " ... به اذن پیر و پادشاه به قدرت رسیده است. باور دارد که این فلسفه فقط شامل ابرانسانهای عادل نیست، بلکه تمام پادشاهان و وزیران مشمول این عنایت میشوند. توجیه ایشان برای به قدرت رسیدن پادشاهان فاجر و ظالم که از این عنایت برخورداند اینگونه است که گفته میشود این پادشاه و وزیر ظالم به جهت انجام مأموریت بر تخت نشسته است، تا نظاممندی جزا در حیطهی روحی برقرار شود. ..."
در ایراد بعدی که مربوط به قیادت مرد دینی در صفحه 218 از بانگ سرحدان است، آمده و فقط محمل بافته، و مشخص نکرده که در رد یا اثبات چه مبحثی قرار است استلال کند. آنچه در بانگ سرحدان آمده کامل و شفاف است، و صراحت آن هم به گونهای میباشد که هر کسی میتواند با آن ارتباط برقرار کند. یحتمل خواسته که در این موضوع حرفی زده باشد، به همین خاطر فقط جملهای از این قسمت را انتخاب کرده و آن را ارائه کرده است.
منظور اصلی در اینجا متن کلام:
راگهي حهقيقهت نييهن وه ميراس حهق وه كهسيَوهن ئهركانش بوَ راس
در همین صفحه از کتاب بانگ سرحدان نوشته است: "چون فاعلیت بینش یاری مبتنی بر تجلی است در نتیجه به راحتی میتوان از این باب سوء استفاده کرد، چراکه افراد به واسطهی فلسفهی تجلی و مایه گرفتن از ذوات میتوانند ادعای برتری و مطاع بودن داشته باشند، در نتیجه یارسانی قیادت مرد دینی را زمانی میپذیرد که وی از جمله معصومین و ذات داران باشد، چرا که معتقد است فرد ملکوتی که ذات میهمان است اگر هم وارد سیاست و حکومتداری شود دچار لغزش و خطا نخواهد شد. این مهم از ادوار ظهور ذاتی در طول تاریخ موجودیت یارسان مشخص است؛ زیرا تمام کسانی که شکلهای مختلفی جامعه یاری را در مناطق مختلف راهبری کردهاند هیچگاه باعث پس رفت، شکست، درماندگی و عدم شکوفایی جامعهی خود نشدهاند، همچنین رفتار و عملکردی نداشتهاند که در نقض پیشینیان آیین بوده باشد؛ یا به خاطر مصلحت، ترس، جاهطلبی، منافع ... در نقض کلامها و دستورات پردیوری و شرافت مردم بوده باشند."
اما در ایراد بعدی سقیم به خودش جرأت داده و ادله برای رد و نفی دورهی شاه ویسقلی جمع و جور کرده و برای اثبات صحبتاش یک دو سه کرده است. البته این یک دو سه شبیه همان لی لی کودکانهی مهد کودکیهاست. یک شخص چقدر باید مغرض باشد که انکار حقایقی بکند که اظهرمن الشمس است؟! قرار بر این نیست که چون تو نا آگاهی پس رأی بر نفی داد. خوب است که بیشتر از چندین صفحه کلام از دورهی شاه ویسقلی در کتاب زیگ آریایی-کردی انتشار داده شده است. مینویسید که جز نامی و حکایتی هیچ سندی در خصوص شاه ویسقلی نیست. آخر مخبط مگرتو تحقیق کردهای که اینگونه نظر میدهی؟! تو که در مورد یارسانی مینویسی و به خودت جرأت میدهی تا در مورد بانگ سرحدان اظهار نظر کنی چگونه کتاب زیگ آریایی-کردی را ندیدهای؟! مگر در صفحهی 80 و 81 تصویر نسخههای مربوط به کلامهای دورهی شاه ویسقلی انعکاس داده نشده است؟!
گفته که چگونه امکان دارد فاصلهی زندگی شاه ویسقلی و نوهاش خان آتش سه قرن باشد؟! در کتاب تاریخ و فلسفهی سرانجام ص 231 آمده است: «اما در خصوص تولد خان آتش اگر به تذکره اعلی استناد کنیم و تولد شاه محمدبیگ را در نیمه اول قرن دهم بدانیم پس تولد فرزندش آتش بیگ به خاطر ازدواج دیر پدرش در اواخر نیمه اول قرن یازدهم میباشد، پس بر اساس اسناد و مدارک موجود محمدبیگ بیشتر از صد سال سن داشته و در اواخر عمر نیز با سونه خانم ازدواج میکند».
ایراد بعدی متعلق به صفحه 253 و 254 است که در خصوص سرسپردگی داود، مصطفی، پیرموسی به بابایادگار است که در سرانجام ص 910 و همچنین کلامهای ارائه نشده آمده است.
ایراد بعدی در خصوص پیشگوئیهاست، و ناراحت از اینکه چرا آقای طاهری بر اساس واقعیتهای امروز جهان آمده و برداشتهای خودش را انعکاس داده!! یا بهتر است گفته شود که اصلاً چرا آقای طاهری میآید و مینویسد.
در ایراد بعدی که متعلق به ص 330 از کتاب بانگ سرحدان است در خصوص سال ظهور و چگونگی محاسبه آن در سال مار میباشد؛ و چون این فرمول را ندانسته و یا نخواسته که بداند آنرا ایراد معرفی کرده است، در حالی که فرمول مورد نظر یک فرمول علمی و کاملاً دقیق است که مورد محاسبهی اندیشمندان بزرگی چون ابوریحان بیرونی... است. به عنوان مثال سال 1390 را محاسبه میکنیم:
115=1390/12
1380=12*115
10=1390-1380
که سال به دست آمده سال مار نیست. البته این راه حل به نام آقای طاهری ثبت نشده است، بلکه ایشان هم از زردشت و گاهشماری آقای ضیاءالدین ترابی شاعر و محقق برجسته ایرانی اقتباس کردهاند که در صفحه 125 از این کتاب آمده است. البته که اگر قدری به خودش زحمت بدهد و مطالعه بکند اینگونه بابت طرهاتش سرافکنده نمیگردد. نکته این فرمول آن است که باید اعشار اعداد را در نظر نگرفت.
البته من خود یک راه حل بسیار ساده برای بدست آوردن سال مار مختص به او ارائه میکنم، راحت ترین راه تشخیص آن است که اگر سال مورد نظر را بر 12 تقسیم کنی، چنانچه جواب به صورت عددی طبیعی (بدون اعشار) باشد آن سال، سال مار است. و اگر عدد بدست آمده اعشار داشت سال مار نیست. در بقیه موارد عدد اعشاری حاصل میشود که عدد صحیح آن همان عدد صحیح سال مار است.
1391 |
نهنگ |
115.9166667 |
1392 |
مار |
116 |
1393 |
اسب |
116.0833333 |
1394 |
گوسفند |
116.1666667 |
1395 |
میمون |
116.25 |
1396 |
مرغ |
116.3333333 |
1397 |
سگ |
116.4166667 |
1398 |
خوک |
116.5 |
1399 |
موش |
116.5833333 |
1400 |
گاو |
116.6666667 |
1401 |
پلنگ |
116.75 |
1402 |
خرگوش |
116.8333333 |
1403 |
نهنگ |
116.9166667 |
1404 |
مار |
117 |
1405 |
اسب |
117.0833333 |
ایراد بعدی بام دنیاست که چرا نویسندهی بانگ سرحدان آن را سازمان ملل دانسته است!! چراکه به قول وی فلات تبت بام دنیا میباشد!! این که ریاضی نیست که نشود اعداد را به جای هم به کار برد. البته لازم به ذکر است که در ادبیات نوشتاری باید ظرافتهای قلم را هم فراموش نکنیم، منظور بام دنیا در اینجا بزرگتین و قدرتمندترین جایی است که صدا و بانگ او به همه جا میرسد. منظور بام دنیا در اینجا ارتفاع و بلندی آن مکان نیست بلکه جایی است که قدرت نفوذ و فریادش رساتر و تاثیرگذارتر است میباشد. منتهی چون از در غرض وارد شده در نتیجه این ایراد که چرا نویسندهی بانگ سرحدان بام دنیا را سازمان ملل دانسته باید محکوم بشه و به خاطر این محکومیت باید ننویسه. مصلحت و فعالیت فرهنگی جامعهی یاری، شرح و تفسیر، ارائهی مطالب نغزی که غیر قابل انکار است، تحرک و پویایی... تماماً باید متوقف بشود چون حقیر و فقیر میخواهد، چون خودش توان حرکت ندارد پس باید کس دیگری هم حرکت نکند، در نتیجه غرض شخصی ایشان باید به مصلحت کلی چند میلیونی جامعه یاری بچربد و این خواستهی ویروسی حاکم گردد. حکایت همان مگسی شده است که مولانا در دفتر اول مثنوی آنرا ترسیم میکند که چگونه خود را کشتیبان فرض کرده است.
در ایراد بعدی که در صفحه 347 است باز آمده و به قول خودش غلط انشایی و املایی گرفته. و این در حالیست که فقط سقیم آن را اشتباه فرض میکند وگرنه جناب آقای دکتر X در رشته زبان و ادبیات فارسی و جناب آقای دکتر y کتاب را قبل از چاپ ویراستاری کردهاند. اگر تو فرق بین معنی و مفهوم و منظور را نمیدانی، مقصر جناب طاهریست؟! استفاده از کلمه رصدخانه در اینجا بر میگردد به ماهیت و کاربرد رصدخانه؛ جایی برای نگاه کردن، پیگیری کردن، بررسی کردن، استفاده کردن، لذت بردن از آنچه به صورت عادی نتوان دید و شناخت و ....
دوباره متن را کاملتر میکنم: "یاران و دوستداران سیّد براکه از مناطق مختلف به توتشامی رهسپار گردیدند تا [از شمع وجود و نیروی باطنی ایشان تلمذ کنند و بستری برای آنچه که اقتدار برای تأثیر و تسلط نام دارد، و یا به راه بردن آنچه در نظاممندی کائناتی مفاهیم ارائه میکند، فراهم آورند.] و منطقه را به رصدخانهای نامعلوم مبدل کنند".
ایراد بعدی که متعلق به صفحه 348 است باز ارائهی همان رفتار خاله بازی و گرفتن ایراد بالای چشمانت ابروست میباشد.در بانگ سرحدان نوشته شده که سید براکه با زائرین و دراویش و میهمانان با روئی گشاده برخورد میکرده است، و سقیم آمده و گفته که چرا این جمله را نوشتی!! مگر قرار بوده که این بزرگوار با زائرین و میهمانان با خشم و خشونت برخورد کند؟ (!!!!!) بنده خدا دنبال چه میگردی؟! شرحی گفته از احوالات و روزگارش. نشر نوشتار مانند جمع دوستانه نیست که هر شوخی و تمسخری را (چه جدی و چه من باب مزاح) در آن درج کرد!!مدمغ اسم نوشتهاش را هم نقد گذاشته!! تو را به مولا این هم شد ایراد گرفتن؟! مفهوم مخالف را بیایی و به عنوان ایراد مطرح کنی!! نمیدانم چگونه به خودش اجازه میدهد مفاهیمی که متعلق به جمع یاری است را با احساسات فردی و غرض دستمایه قرار میدهد تا عقدهی خودش را خالی کند!؟
در ایراد بعدی که متعلق به ص 271 است گفته چگونه امکان دارد یک تراژدی هولناک منجر به تلطیف روحی گردد؟! منظوری مبهم و دو پهلو از سخن برداشت میشود، معلوم نیست که میخواهد این دوره کلامی را رد کند یا چگونگی عملی است که گفته؟! البته راست میگوید، آنچه که برای وی تلطیف روحی به بار میآورد چیز دیگری است نه آنکه گفته باشیم: من درد تو را ز دست آسان ندهم. در جواب کلام میفرماید با کلام دل و جان و روح خود را نرم و آلایش دهید. یاران با کلام عشق بازی میکنند حال چه کلام گفتاریی شیرین و لطیف باشد و چه تند و چه ترسناک و دردآور. اما اگر منظور رد دوره است (که از گوشه و کنار گاهی افرادی این موضوع را عنوان میکنند یا میگویند این کلام درست نیست)، من ابتدا میخواهم ادعای خود را ثابت کنید؛ مستندات ارائه کنید؛ و در جواب اشخاصی که میگویند اشتباه است میگویم از کجا میدانی؟ اگر شما نسخهای داری شما درستش را ارائه کن. اصلاً اگر نسخهای داری چرا تا به حال ارائه نکردهای؟! چرا اولین بار است که این دوره کلامی را میبینیم؟! باز حق کردار آقای طاهری را قبول کند که این را هم ارائه کرده است. بنده به شخصه از ایشان سپاسگزارم.
در ایراد بعدی که باز سعی کرده از لحاظ نگارشی اظهار فضل بکند کل جمله را انعکاس نداده و فقط بخشهایی از جمله را آورده است که این ترفند مردانه نیست، و فقط به قصد تشویش اذهان عمومی به کار برده میشود، که البته دیگر کهنه شده و از جانب اهل تخصص به کار برده نمیشود، منتهی چون طرف تازه به دوران رسیده ناگزیر که از عقب باید اول باشه. پس مجدد کامل میکنیم: "در یکصد سال اخیر [وضع به گونه ای دیگر رقم خورده، و] تنها علّت پنهان کردن کلامها [اشراق متعالی و یا جنگ و تعقیب و گریز نیست، بلکه همانگونه که گفته شد،] خودخواهی و انحصارطلبی برخی سادات را در پی داشته است.". جملهای که هیچ ایرادی بر آن وارد نیست را آمده و دستمایه کرده تا به بدترین شیوهی ممکن بر علیه نویسندهی بانگ سرحدان گردد. اگر این غرض نیست پس باید اسمش را چه گذاشت؟! آیا این رفتار از لحاظ اخلاقی توجیه پذیر است؟! در ادامه مینویسد که کلامها هیچگاه در انحصار سادات نبوده، و افرادی را هم به عنوان کلامخوان و کلام نویس معرفی کرده تا نشان بدهد که اینگونه نیست، که اتفاقاً هیچکدام از آنها دارای کلام نبودهاند و اگر کلامی به دست آنها افتاده به واسطهی سادات بوده نه اینکه خود ایشان دارای کلام بوده باشند.
در ایراد بعدی باز همان انشانگاری و رعایت ویرگول و نقطه و گرفتن چند غلط املایی و دادن نمرهی صفر و خجالتی و شرمساری... واقعاً جای تأسف دارد که چهار غلط املایی- که آن هم هیچ کتابی نیست که در جریان تایپ، حروفچینی و چاپ عاری از آن گردد- دستمایه گردد تا اخلاق نادیده گرفته بشود؛ و این چهار غلط را آنگونه پر رنگ کنی که مجبور بشوی چند صفحهی دیگر هم از طرهاتی که اصلاً نمیشه آنها را ایراد نامید برای چرب و چیلی کردن نوشته به آن اضافه کنی!!!! همه میدانند نویسنده آزاد است جهت واژه گزینی. همچنین در پیشگفتار جناب طاهری عنوان کردهاند: "اگر در تکمیل یا نفی مطلبی میتوان فهمی ارائه کرد دریغ نگردد، تا به شکل کلی با چاپ و تکثیر نسبت به تکمیل یا تصحیح کوشیده باشیم".
تا اینجا که آمدیم فقط این چهار غلط املایی صحیح بود، و همانگونه که شرح داده شد حتی یک مورد از مواردی که به قول معروف ایراد بودند هم صحیح نبود.
در جمعبندی نیز از کلامهای دوره نمای یاری و دوره دره شیش یاد کرده و آنها را نیز همانند سایر دورههای دیگر تحریفی دانسته است؛ چراکه مثلاً در یک مصرع اسم قرآن آمده!! و یا اینکه چون نسبت به واژهی نماز حساسیت دارد در نتیجه کلامی را که در آن تأکید بر دو زانو نشستن... دارد باید نفی گردد!! رفتاری احساسی و به دور از تعقل و خرد خود بنیاد.
در پایان نوشتهاش هم با لحنی حق به جانب، بدون آنکه سندی برای گفتههایش ارائه کرده باشد و یا حتی یک بار استدلال کرده باشد به خودش حق داده تا چهار نعل در میدان یاری بجهد. کسی هم نیست بپرسد آخر در این چند صفحهای که نوشتی کدامیک از موارد انعکاسیات به عنوان ایراد صحیح بوده که مینویسی دین و اعتقاداتم را نادرست و ناپخته و خلاف واقع معرفی کرده است؟!!
آیا کسی را سراغ دارید که در باب یارسان این حجم شرح و تفسیر -که خود شرح و تفسیرهای ارائه داده شدهاش احتیاج به شرح و تفسیر دارند- ارائه کرده باشد؟!
مگر میشود که فردی بیاید و بر اساس احساسات منفی درونی که ناشی از حقارت و حسادت است یک مشت اباطیل و محمل را پیرهن عثمان کند و بر طبل بی عاری خودش بکوبد تا به امید آنکه این همه شرح و تأویل نادیده گرفته شود و بعد جایی در میان عوام برای خود دست و پا کند.
یک بار دیگر از اول تمام مواردی که آنها را اشکال دانسته را به شکلی گذرا مورد اشاره قرار میدهیم تا ببینیم آیا موردی هست که علت گردد تا سقیم اینگونه به خودش اجازه بدهد و بگوید و بخواهد که پژوهشگر و محقق یارسان دیگر ننویسد؟!
ص 1: در مورد قمر در عقرب و همچنین نیش عقرب نوشته است، که به علت عدم فهم موضوع و یا خود را به نادانی زدن آنرا ایراد فرض کرده؛ اصلاً چیزی به عنوان ایراد ننوشته تا با استدلال در رد آن گفتهای داشته باشد. در مورد یار شرّ نوشته که باز آن هم به غلط استنباط کرده، البته چون مفاهیم کتاب سنگین است و سواد ایشان هم در حد کتاب نیست، در نتیجه خود را مؤظف میداند که باید گیر بدهد، حالا صحیح یا ناصحیح اصلاً مهم نیست.
ص 2: در این صفحه نیز ایراد ماهوی و معنایی نیست و فقط همان ایرادهای کودکانهای است که ذکر شرّش رفت. اینکه چرا فقط اسم خوک و خرگوش به عنوان حرام معرفی شده است؟! و از بردن نام سگ و سوسک خودداری شده!! و خزعبلات دیگری که واقعاً حوصلهی آدم را سر میبرد و کاملاً مشخص است که از روی حقارت و حسادت نوشته شده و هیچکدام هم صحیح نمیباشد.
ص 3: بحث شیطان که به اشتباه مطرح کرده است، و سایر موارد که گرفتن ایرادهای نگارشی است. مثلاً این جمله از بانگ سرحدان را اشتباه دانسته است. «نادان یعنی شخصی که میداند اما عمل نمیکند، یعنی کسی که کرانه فکرش محدود است (حقیر بودن)».
ص 4: باز هیچ مطلب صحیحی که حتی ارزش پرداختن به آن برای بار دوم در این صفحه وجود داشته باشد نیست.
ص 5: در این صفحه منکر وجود شاه ویسقلی شده است؛ چراکه حد و حدودش به عنوان یک عامیِ محروم از هر سند و مدرکی ایجاب کرده که منکر آفتاب بشود. البته اگر کمی همت میداشت و تحقیق میکرد و یا حتی به منزل جناب طاهری میرفت و از ایشان تقاضا مینمود که اسناد و نسخ کهن مربوطه را به ایشان نشان بدهد دیگر اینگونه نمینوشت، اما چون مغرض است و فقط به قصد آشفتگی ذهن قد عَلَم کرده طبیعی است که این زحمات را بر خود هموار نسازد. دوره شاه ویسقلی یک دوره انکار ناشدنی است که اتفاقاً جلوی دست آقای طاهری و سایر یاران است تا عصر دوم پردیور تدوین و تصحیح گردد و به زودی روانه جمخانهها بشود و به دست یاران برسد.
ص 6: چرا نوشته شده که بام دنیا سازمان ملل است؟! چرا نوشته شده به سر رسید!! پایمردی یعنی شفاعت ... رصد خانهی نامعلوم یعنی چه؟! (!!!!!!!) سایر موارد انشایی دیگر که اصلاً قابل طرح کردن نیست.
ص 7 و ص 8 نیز توهین و اهانت به خاطر هیچ است، و در آخر نیز این خزعبلات را ایراداتی دانسته است تا به واسطهی این ایرادات کتابهای آقای طاهری را غیر مفید و بی ارزش معرفی کند؛ و پیشنهاد کرده که آقای طاهری در عملکرد خود بازنگری کرده و به فکر درآمد حلال دیگری باشد. البته این گفته از جانب وی تازه نیست و عنوان كرده كه اين همه فعاليت براي نان و نام ميباشد!؟!؟ اين گفته همانند آن است كه بروي و يخهي مثلاً حسين عليزاده يا محمود دولت آبادي را بگيري و بگويي تو اگر مينوازي و كنسرت ميدهي يا توئي كه مينويسي براي نان و نام است؟!؟!... همانند سایر همفکرانش همان ادبيات چارواداريِ خود را هم در نوشتار ارائه كرده است، بدون آنكه پيش خود فكر كند كه دارد در مورد ياري و جامعهي ياري مينويسد، و آنقدر بي شرم است كه آن را هم نشر ميدهد تا فضای تحقیق، تحرک و پویایی... کساد شود و مصلحت کلی جامعهی یاری به ثمن بخس فروخته شود. عنوان داشته بلامنازع است كه اينگونه تركتازي ميكند، منكر مفسر بودن ايشان شده و آنقدر خود را به كوري زده كه اين همه تأویل نغز كه خود اين تعاویل احتياج به تفسير دارند را در كتابهاي ايشان نديده و نميبيند!! البته مقصر وي نيست، بلكه آقاي طاهري هم خالي از خطا نميباشد چراكه مولانا ميفرمايد:
هركه داد او حسن خود را در مزاد صد قضـاي بد سوي او رو نهاد
حيلــــهها و كينهها و رشكها بر ســرش ريزد چو آب از مشكها
دشـمنانش او را ز غيرت ميدرند دوسـتانش روزگــارش مــيبرند
و اينگونه است كه هر كسي به قول مولانا بلامنازع باشد (حسنهاي خود را زياد از حد كند) مورد اتهامهاي پوچ و گفتههاي خالهبازي قرار ميگيرد، و دوستانش (ياران خار) آبرويش را ميبَرَند، دشمنان ديگر هيچ، چون: «من از بيگانگان هرگز ننالم/ كه با من هر چه كرد آن آشنا كرد». شاهرزا كرندي تعريف شرور را اينگونه انعكاس داده است:
مـن وهي زامــهوه داود يــــه خـــاســـهن مــــن وهي زامــهوه
وهي تيـــــر خــــــاران نـــا تــهمــــامـهوه وه نـــــام بـــهد نــام رســــواي عـــامــهوه
وهي تــانــهي رهفيــــق بـــهد كــارانـهوه وه تــــــهرس و لـــهرزه ســــهردارانـــــهوه
وهي گيــــر قــــلاي هيــــچ نــــهزانــهوه وهي بـهنـد خــهريـك چـــــاي زنـــدانــهوه
وهي قـهوم و خويشــان ســتهمكـارهوه وهي پــــهيـكان جــــهرگ بيَشــــومـــارهوه
داود من دهفتهر تـــوَ هـــا نــه دهســـم دوشمهنان پهي قين گشت ها نه قهسم
پهي قهس گيــانم هان وه قــههـــارهوه مــاچـان فـهرار كــــهر وهي تـــــوومـــارهوه
ههركهس دهفتهروان ساحب دهفتهر بوَ مـهبوَ ههرنه مهوج مهيـدان بيَ ســــهر بوَ
داود من شهلاق توَ هـــا نــه دهســـم رزام وه برِشـــت تـــــوَ عــالَــهم بهســــم[1]
من از جانب آقای طاهری دعوت میکنم که مدعی بیاید و بنشیند و بر اساس تیراژ مشخص، هزینه مشخص، فروش مشخص، سود و زیان مشخص، تمام بخش مادیِ کتابهای آقای طاهری را شریک شود. یعنی اگر یک ریال سود از فروش کتاب و یا از قِبَل کتاب عاید میگردد را از آن خود کند. مادامی این ادعا هست که این نوشتنها و چاپ کردنها برای پول است پس نامرد است اگر نیاید و در این سود و زیان مادی شریک نشود. ببینم آنقدر مرد هست که این بار را به دوش بکشد. گدا صفتی و سفله بودن وی در اینجا محرز میگردد که به خودش نگاه میکند، و پیش خود در این اندیشه میشود که چگونه ممکن است کسی بیاید و این همه پول برای چاپ و نشر هزینه کند؟! و این ذهنیت زمانی قوت بیشتری به خود میگیرد که این چاپ کردنها به بیشتر از چند هزار صفحه و به تیراژهای بالا و مکرر میرسد. یعنی برای سفله و حقیر فراهم نمیشود که پس انداز سالیانهی خانوادگی را -که مردم آنرا صرف خرید خانه و مغازه و کسب و کار پر رونق میکنند- برای چاپ کتاب و فعالیتهای فرهنگی صرف کند. و البته مردانی هم در جامعهی یاری پیدا میشوند که یاری یاوری را دوست دارند، اما هنوز جناب طاهری از هیچ فرد و منبع و یا جایی کمککار نپذیرفته است، و این نوشته و انعکاس آن به این خاطر است که اگر کسی یا جایی یک ریال به ایشان داده بیاید و بگوید.
آقای طاهری بر اساس اسناد مربوطه میبایست که میلیاردر میبودند، در حالی که الآن بجز همت والا و روسفیدی نزد سلطان حقیقت چیز دیگری از لحاظ مادی ندارند، و در اینجا آقای طاهری به نامرد اجازه میدهد که به قصد تفتیش بیاید و زندگی مادی اش را بررسی کند که اگر بیشتر از حد متعارف داشت برای خودش ببرد. عزت نفس و طبع والا و مردانهی جناب طاهری در رفتار به گونهای است که برای حقیر و سفله شبهه برانگیز میگردد که وی حتماً میلیاردر است.
حکایتی از دفتر پنجم مثنوی آورده و تنها منظورش از تمام هشت صفحه طرهاتی که به هم بافته فقط مطرح کردن این حکایت از مثنوی بوده است، اما بر اساس پیام حکایت دقیقاً این حکایت و موجودیت همان خاتون بر احوالش مصداق پیدا میکند، چرا که وی با کارنامهی مشخصی که جز چند برگه A4 که آن هم فقط گلاویز شدن و حرفهای کودکانه است کاری نداشته و ندارد که بتوانیم به آن اشاره کنیم، در نتیجه به خاطر احساسات، حرص مطرح شدن، به خاطر حسادت،... میخواهد که خواست فردی و احساسات خودش را به منصه ظهور برساند، اما به علت نداشتن سواد مربوطه همانند خاتون شده است. جا دارد در اینجا از خوانندگان محترم پوزش بطلبم که مجبور به پاسخگویی شدهام.
سنگ بد گوهر اگر کاسهی زرّین بشکست قیمت سنگ نیفزاید و زرّ کم نشود
آقاي طاهري آمده و چند كيلومتر راه رفته، ايجاد انقلاب كلامي كرده، نوشتار و تفحص را تشويق و ترويج داده، پيشگام در امورات فرهنگي بوده و بسياري از مسائل علمي و فلسفي را براي اولين بار گره گشايي كرده ... و در اين بين هم شايد كلمهاي ناهمگون ارائه شده باشد كه آن هم براي هر نویسندهای خواهد بود، چرا باید آنقدر حقير بود كه فقط آن كلمه را ببیني!؟ در حالي كه سقیم نشسته و به غير از صحبت توخالي در كارنامهي عمل هيچ ندارد. هر سال يك بار ورقي A4 ميآورد و خزعبلاتي را در آن انعكاس ميدهد كه فقط نشان از حقارت دارد. مادامي كه تحريف، تغيير و تبديل، شبهه در نوشتههاي آقای طاهری نيست اشتباهات سهوي آن هم در حد لغت چيزي نخواهد بود كه بخواهيم آن را پيرهن عثمان كنيم.
غيب ندانند مگر اهل غيب عيب نبينند بجز اهل عيب
(خواجو كرماني)
اما بر گرديم به رويهي غير منطبق و كاملاً احساسيِ سقیم و همفکرانش-كه به قول خودشان اسلام زدايي دين ياري ميباشد- حركتي نامعقول و احساسي كه ناشي از سرخوردگي ميباشد كه به جهت جبران مافات دست به چنين مبارزهاي ميزنند. اول اينكه گفته شود اگر شما به قصد اصلاح آمدهايد بايد بياموزيد كه اين اصلاح تعريفِ مربوط به خود دارد. اصلاح با تخريب يكي نيست. اگر به قصد مبارزه آمدهايد پس همانند مرد بايد مبارزه كنيد. اينكه پشت واژهها خود را پنهان كنيد و از سنگر يارساني سنگپراني كنيد كه نشد مبارزه. يا اينكه به جهت مقابله با سيستم حكومتي دست به تحريف كلامها و اعتقادات ياري زدن نه تنها توجيه ندارد بلكه دور از شأن يك انسان هم هست. اگر منتقد هستيد پس بايد اصول نقادی را رعایت کنید و نقدي كه ارائه ميدهيد مبتني بر دادههاي متقن و مستند باشد. اينكه بدون ذكر دليل موجوديت يارساني را بر پايهي خرمدينيه ... ارائه ميدهيد صرفاً يك حرف بي ارزش است. اينكه يارساني را بر ميگرداني به زردشتيگري و تفكر ياري را ادامهي همان دين و بازماندهي تاريخيِ همان تفكر معرفي ميكنيد آن هم بدون ذكر دليل فقط يك حرف بي ارزش است... اينكه گفته ميشود ما سلطان پرستيم نه علي پرست صرفاً يك گفتهي تو خالي و بي محتواست، كه از جانب اين افراد بدون وجاهت اجتماعي و علمي ... ارائه داده ميشود كه قدرت تجزيه و تحليل نداشته و ندارند. البته افرادي هم پيدا ميشوند و بدون آنكه خودشان هم بدانند كه چه ميگويند و صرفاً به خاطر خالي نبودن عريضه و اينكه گفته باشند كه ما هم هستيم همانند طوطي اين جمله را به زبان ميآورند، تا گفته باشند كه ما هم داريم كار فرهنگي انجام ميدهيم. استدلال ميكنند كه برخي از كلامها در زمان صفويه به خاطر شيعهگرايي ساخته شده و وارد كلامهاي يارساني شده است. ميگويند ريشهي یارسان به قبل از اسلام ميرسد و تفكر ما ربطي به علي و واژهي علي و آل وي ندارد... و بسيار ديگر از اين موارد كه بدون سند ارائه ميشود.
اينكه چون مثلاً در زمان دورهي جانشيني شاه ابراهيم كه به تعامل با صوفيان اسلامگرا پرداخته شده، پس به اين دليل و دلايل ديگر بايد رد و نقض شود يك گفتهي تو خالي و فاقد وجاهت علمي است. اينكه گفته ميشود ما ربطي به اسلام نداريم يك گفتهي بي ربط و خالي از وجاهت علمي و كلامي است، چراكه اگر كلامهايي كه در آن نام علي و آل ايشان آمده را حذف كنيم ميبايست كه بيشتر از هشتاد درصد اين كلامها حذف بشود. آمدن نام علي و آل ايشان متعلق به يك دورهي كلامي نيست بلكه در ادوار مختلف ظهور ذاتي از بهلول گرفته شده تا سيد براكه در بند به بند اين كلامها مشهود و غير قابل انكار و به قول معروف اظهرمن الشمس است. وانگهي كلامهاي يارسان از لحاظ معنايي همانند زنجير به هم متصلاند و سراغ دورههاي مختلف را در دورههاي ديگر ميتوانيم بگيريم، حتي اگر به صراحت گواهي داده نشده باشد از لحاظ مفهومي ميتوان شاهد و مثال به جهت اثبات آورد. در سراسر گفتههايشان- و يا همانند اين فرد كه چند كلمهاي سمبل ميكند و ارائه ميدهد- حتي يك استدلال كلامي هم نيست، چراكه اگر ميبود ميگفتند.
اين افراد سوراخ دعا را گم كردهاند، و چون مثلاً به خاطر دلايلي هجمه وارد شده پس به جاي آنكه مبارزهي مربوط به كار خود را انجام دهند آمده و خودشان را پشت اعتقادات ياري پنهان كرده و سعي دارند كه با اين هيبت مبارزه كنند، تو اگر مردي و قصد مبارزه داري از راه سياسي وارد شو. تجمع، تحصن، اعتصاب و ... مرد هماني بود كه بدون صدا اعتراض كرد و باعث شد تا بفهماند كه تو هم ميتواني اعتراض بكني، و البته پس از آن لمپنگرایی... دریغ از کاری که بتوان مشخصاً به آن رفرنس داد. چراکه به کاری رفرنس داده میشود که برای آن متحمل زحمت شده باشی. حرف توخالی، سرشاخ گرفتن، عیبجویی،... نه تنها انسان را بزرگ نمیکند بلکه رسوایی کمترین هزینهی آن خواهد بود. و کاری که برای آن متحمل زحمت شده باشی با حرف مفت بی اعتبار نخواهد شد.
در نوشتهاي تحت عنوان (نگاهي صرفاً تاريخي به پيدايش دين ياري) آمده و باز دچار سرقت ادبي- فكري شده، چراكه بدون رفرنس به كتاب تاريخ و فلسفهي سرانجام ايده و فكر مطرح شده از اين كتاب را اقتباس كرده و با زبان و گويشي ديگر آن تحقيق و روش پردازش را به كار برده و آن را به نام خود ارائه نموده است. هر چند كه نوشتههاي دو سه صفحهاي اين شخص قابل ارائه و توجه نميباشد، اما سرقت سرقت است؛ و اين در حاليست كه اين فرد به نتيجهگيري و اهم مطالب كتاب تاريخ و فلسفهي سرانجام توجه نكرده و فقط يك بخش از كتاب بدون ابتدا و انتها را كپي نموده و با احساسات، مصادره به مطلوب نموده است. در كتاب تاريخ و فلسفهي سرانجام به شرايط ديني و فكريِ مردمان منطقهي زاگرس از لحاظ تاريخ اجتماعي پرداخته شده است، اما تفكر ياري را مبتني بر فاعليت تجلي معرفي نموده است، نه اينكه سير تكامليِ فكريِ مردمان منطقهي زاگرس را ملاك تكميلي دين ياري قرار داده باشد. در كتاب تاريخ و فلسفهي سرانجام بر اساس كلام، دين اسلام را اكملترين دين تاريخ بشريت معرفي نموده كه به همين خاطر بيشترين تشابه فكري- اعتقادي را با آن دارد. در صورتي كه اين فرد با غرض، احساسات و ايجاد شبهه كردن دين ياري را مبتني بر موجوديت خرمدينيه ... دانسته و بدون آنكه عقلش را به كار اندازد و از خود سؤال بپرسد كه چگونه تمام تشابهات فكري و اعتقادي و فرهنگي دين ياري با اسلام را ناديده گرفته و فقط به تشابهاتي شبههاي پرداخته و آنها را اصل بروز دين ياري مبتني بر موجوديت تفكر خرمدينيه قرار دادهاي؟! حكايت خيار و چنار است يا كشك و مَشك؟! قرار نيست كه چون بابك خرمدين تنبور مينواخته پس يارساني را از وي بدانيم يا وي را يارساني... ساز تنبور چندين هزار سال در مناطق مختلف قدمت داشته و افراد مختلف هم بدون تعلق اعتقادي آن را نواختهاند... وانگهي در كجاي كلامهاي يارسان حتي يك بار به خرمدينيه و بابك و ... اشاره شده است كه ما الأن بيائيم شكم به چاقو بدهيم. آنچه كه شما از كتاب تاريخ و فلسفهي سرانجام تأثير گرفتهايد اشتباه است، مجدداً آن را بخوانيد. وانگهي اگر قرار باشد كه شاهد و مثال تشابه براي هر كدام بياوريم نسبت آنها به دين ياري 20 به 80 است. يعني 80 درصد تشابه با اسلام و فقط بيست درصد با ساير اديان. و اين معقول نيست كه ما اين هشتاد درصد را ناديده بگيريم و به آن بيست درصد بپردازيم. استدلال كرده و نوشته كه پايه گذاران دين ياري قبل از آنكه يارساني بوده باشند چه ديني داشتهاند؟ و جواب داده كه جملگي خرمدينيه بودهاند!!!اين نكته را اصلاً ندانسته كه فاعليت دين ياري مبتني بر تجلي است نه تكامل دارويني ... وانگهی استقلال کامل دین یارسان بر اساس استدلالهایی دیالکتیک و فلسفی در بانگ سرحدان آمده است که احتیاجی به شرح ندارد.
نمونهي اينگونه گفتهها را باز ميتوان ازسقیم دست نشان كرد، چراكه در همين صفحات مختصر كه سطر به سطر آن خالي از اشتباه نيست ارائه شده كه بهلولِ مطرح شدهي كلامهاي يارساني به غير از بهلول زمان هارون الرشيد عربي است كه شاگرد امام جعفر صادق هم بوده. اين شخص به خاطر حساسيتش به اسلام و امامان، حتي حاضر نيست كه كلامهاي يارساني را هم قبول كند، چراكه بيشتر از چند ده مورد در كلامهاي يارسان- از كلامهاي قبل از پرديور تا كلامهاي پرديوري و پس از پرديور و به شكل اخص در كلامهاي دورهي سيد براكه كه حول محور بهلول بسيار صحبت ارائه داده- به اين مهم پرداخته شده كه بهلول مورد نظر همان بهلول زمان هارون الرشيد است؛ به عنوان مثال دايه خزان در دورهي باباناوس به صراحت مي فرمايد:
كيـلانت نه سـرِ دانهي چلانا |
ئهز وه فيدات بام بالويل دانا |
|||
قـاميشت دولَدولَ مـهركـهبت رِانـا |
عاميان وه شيَت توَشان مـهوانا |
|||
كوَی دالَـههوَت بي زمـستان يانه |
شار بهغداد بـي جـاي تاوستانه |
|||
چهواشهت بي كار توَ چا زهمـانه |
شيَروَ برات بـي هـاروون چـا لانه |
|||
ئهز بيام زوبهيد، ست و سرِ خـانا |
بهههشتم ژيَـت سـهن پا سدقو گيانا |
|||
هاروون چا بهههشت گـرتش بههـانا |
مهحرووم بيياو بهرشي کهفتهوبيابانا[2] |
جناب آقای سید حکمت مشعشعی طی مقالهای زیبا و جامع تمام اشتباهات ذهنی و برداشتهای ناصحیح این فرد را استدلال کرده و آنها را تصحیح نموده است، و در ضمن این مقاله لطف فرموده و وی را نصیحت کرده است که از غرض پردازی و پیروی از احساسات منفی درونی دست بکشد و در جمع یاری مردانه ظاهر گردد. وی را نصیحت کرده که نقد و نقادی خوب است اما به شرطی که سالم و سازنده و به دور از تعصب و احساسات شخصی و غرض باشد. نوشته اگر چنانچه تو احساس خوبی نسبت به جناب طاهری نداری مهم نیست، شاید آن احساس برگرفته از درون تو باشد و باز اصلاً مهم نیست که آن احساس چرا و به چه دلیل به وجود آمده است؛ و حتی میتوانی آن احساس را طی نامهای سرگشاده انعکاس بدهی و ابراز انزجار کنی؛ اما این حق را نخواهی داشت که این احساس را در مسائلی که به جمع مربوط است دخیل دهی تا سبب گردد که ایجاد آشفتگی ذهنی گردد. این رویه یک خیانت است که فعلی اهریمنیست، چراکه مفاهیم را وسیله قرار میدهی تا برای مدت کوتاهی زمان را تلف کنی؛ و متأسفانه این رویهی اهریمنی که احساسات و غرض شخصی است هنوز که هنوزه در نوشتههایش به چشم میخورد و تا به حال نوشتهای خالی از احساسات فردی و بر اساس اسلوب و روش نقادی از وی به دست داده نشده است.
بنده قصد اصلاح خط به خط و تصحيح جزء به جزء رفتار وی و همفکرانش را ندارم، چراكه زمان بَر و عبث است. اما بيائيد منطقي برخورد كنيم، اگر قصد تأويل و تفسير داريد با شاهد و مثال كلامي اين كار را انجام دهيد، نه اينكه بخارهاي ذهنيمان را استدلال كنيم. نوشتههاي بدون سند و صد من يك غاز و حقيرانهاي كه كاملاً مشخص است از روي حسادت، بغض و كين نوشته شده را به جهت مسموميت و ايجاد فضاي بد فكري كه تعميم در پي آن است ارائه نكنيم. اگر قصد نقد داريم پس به شكل صحيح و بر اساس روش نقادي اين كار را انجام بدهيم. احساسات شخصي را در نوشتههايمان دخيل ندهيم و يا به عبارتي نوشتههايمان كودكانه نباشد، اينكه بيائيم و از يك كتاب هزار صفحهاي ده غلط املايي ... استخراج كنيم همان رفتار غير توجيهي و كودكانهاي است كه شخصِ ناظر، بر حقارت طرف رأي خواهد داد، و اين موارد رفتاري اگر همهگير گردد نه تنها حيثيت خودمان بلكه حيثيت دين و آيينمان را هم خواهيم بُرد.در ادامه نیز مواردی را متذکر میگردم:
1- اگر دست به قلم میبریم باید حرمت قلم حفظ گردد، و این نه به معنای آن باشد که هر واژهای را ننویسیم، بلکه معنی آن این است که کذب ننویسیم، و هر واژهای را به راستی به کار ببریم.
2- اگر به قصد نقد بر میآییم آن نقد باید عاری از خواست فردی و غرض باشد. یعنی نقد برای صحیح معرفی کردن باشد نه نوشته برای خالی کردن عقده.
3- اگر در مورد مفهومی به قصد نوشتن اقدام میکنیم از قبل کامل در مورد آن مفهوم تحقیق کنیم بعد بنویسیم؛ که آن دو حسن دارد: یکی آنکه در صورت ارائهی نادرست مفهوم و مشخص شدن نادرستی آن شرمساری و خجالتی به بار خواهد آورد که در آن صورت شرمنده نخواهیم شد. دوم اینکه ایجاد آشفتگی ذهنی نخواهیم کرد.
4- فراموش نکنیم که در نقادی یک اثر، حق توهین، تحقیر، کنایه سخن گفتن، از فردیت شخص گفتن و جانب انصاف را نگرفتن را نخواهیم داشت.
5- اگر در پی رد کردن مبحثی و یا موضوعی هستیم میبایست که استدلال کنیم، نه اینکه بگوئیم من قبول ندارم. آنگاه که این جمله ارائه گردد میگویند که مهم نیست، تو مختاری که هیچ چیز را قبول نداشته باشی. و این در طول نوشتههای سقیم محرز است، چراکه حتی یک بار هم استدلال نکرده است. اصلاً گویا استدلال کردن را بلد نیست.
در پایان از خوانندگان محترم نیز پوزش میطلبم که لحن نوشتهام اندکی صریح بود. این صراحت ناشی از وجود حماقتها، حسادتها و حقارتهایی است که متأسفانه بر یار خار منطبق است، و بی گمان طعنهی یار خار از خود خار دردناکتر است. مفهوم طعنه نیز همان رفتار و گفتارهای جاهلانه و غیر منطبق با کلامی است که عنوان میگردد. هر چند که هیچ وقت در مقابل این رفتارها و گفتارهایی که چه در نوشتار و چه به شکل غیبت بروز کرده واکنشی نشان داده نشده است، اما گویا این نادیده گرفتنها باعث شده تا سقیم فکر کند صحیح عمل میکند؛ اما برای اولین بار و آخرین بار گوشزد میشود که بیائید رفتارمان را مردانه کنیم تا بر اساس اخلاق یاری گردد.
سخن آخر:
برای هر بخرد باشعوری که اندکی در خویشتن فرو رود و ساعتی در حال خود اندیشه کند، شکی و شبهای باقی نخواهد ماند که ما آفریدگان را از خود چیزی نیست و در برابر آفریینده خویش نادر محض و فقیر صرف میباشیم. در هر آن اگر فیض فیّاض مطلق به ذرّات موجودات نرسد وجودی باقی نخواهد ماند و همگان آناً راه عدم ذاتی خود را خواهند سپرد.
انوار جمال و جلال الهى است در قلب و عقل و سر خواص تجلى مىكند، به درجه اى كه او را از خود فانى مىنمايد و به خود باقى مىدارد؛ آن وقت محو جمال خود نموده و عقل او را مستغرق معرفت خود كرده، و به جاى عقل او خود تدبير امور او را مىنمايد. اگرچه بعد از اين همه مراتب كشف سبحات جلال و تجلى انوار جمال، باز حاصل اين معرفت، اين خواهد شد كه از روى حقيقت از وصول به كنه معرفت ذات، عجز خود را بالعيان و الكشف خواهد ديد.
ای صاحب عقل و رأی و دانائی! و ای دارای معرفت و بینائی! در آیینه عقل خود، جمال صورت خویش بنگر و تأمل نما. یافت شد...؟!
بدان که هرگاه ابواب شناخت را گشودی خواهی یافت که برای همگان ناممکن است که گاه ممکن شود.
درهای شناخت برایمان گشوده شده اما به هوش باش که موانع دست در دست هم نهاده تا ما از شناخت درست باز دارند.
بر تو باد که قدمی برای یاری بر داری، سنگی را کنار زنی و برای یار بکوشی.
اگرچه دلهای معدودی تیره و تار است ولی میتوان از انوار بندگان عارف به حق، جلب نور کرد. هر چند دوستی دنیا قلوب ما را ناخوش ساخته و عقول ما را دچار هلاکت نموده ولکن محبت جم یاران، قلوب و عقول ما را زنده میکند.
صبوری پیشهدار و بشنو هرآنچه از صغیر و کبیر بیان میشود و یقیندار که بی ضرر است و جز در مقام ضرورت سخن مگو. همانا جم پردیور را به یاد آر.
به وقت مصلحت آن به که در سخن کوشي اگر چه پيش خردمند خامشي ادب است
به وقت گفتـن و گفتـن به وقت خـاموشـي دو چيز طيـره عقـل است: دم فرو بستن
به یاد آر که مولا علی فرمود: آدمي در زير زبان خويش نهان است؛ پس سخن خويش بسنج و آن را بر خرد و معرفت عرضهدار، اگر براي خدا و در راه او بود، به زبان آر وگرنه، سکوت بهتر از آن است.
این زبان همچون سنگ است و هم آهن وش است و آن چه بهبهد از زبـان، چون آتش است
ســــــنگ و آهـــــــن را مــــــزن بـر هــــم گـــــزاف گــــــه ز روی نقــــل و گـــــه از روی لاف
ز آنــــکه تــــاریــــک اســــت و هـــرســو پـنـبـه زار در میـــــان پـنــبـه چـــون بـاشـد شــرار؟
عـالمـــــی را یــــک ســـــخن ویـــــران کنــــد روبــــهـان مــــــرده را شـــیران کنـــد
جــــــانـهـا در اصــــل خــــــود عیســــی دم اند یـک زمان زخـــم انـد و گــاهـی مـرهمند
گـــــــو حجــــــــاب از جـــــــانهـــا بـــرخـاستـــی گفــت هــر جـانـی مســیــح آسـاسـتی
گــــــر ســـــخن خـواهـی کـه گوئی چـون شـکر صبـــر کـن از حــرص ایــن حلــــوا مخور
صبــــــــر بـاشـــــــد مشــــــتهای زیـــرکــان هســــت حلـــــوا آرزوی کــــودکـــان
(مولانا)
کوته بین مباش که حصاریست محدود. مانعی ست اخص.
غرور تو را فریب دهد به هوش باش که با هوس موافق باشد و طبع آدمی بدان میل کند. مانعی برای رجوع است. مدحی است کذب.
هه ر که س و غورور به یوَ وه میان تیر موسته فا بهر شوَش چه که وان
مراقب باش که نفس، مغرورت نکند و شیطان گولت نزند و حلم و بردباری حق تعالی، فریبت ندهد چرا که هر چند حلم خدایی بسیار است ولی انتقامش نیز به سختی در کار و بسی دشواراست. دل و عقل را آگهی ده و انکار و دشمنی را رها ساز به سوی آقای با جُود و پروردگار معبود، خدای آفریننده عِباد و بِلاد رهسپار شو و بدان که او در جم حاضر است و بسیار نزدیک.
آگاه باش که همانا در محضر حق حاضری. جاهلیت مکن، غافل مشو و تعصب و غرور و تکبر و خودبینی و خوستایی و ... را از خود دور بدار.
هه رگـز مـه نيه ره ده ستت وه سـينه مـا چـه مـن خاسـم ئه و که زه نينه
هوهوی سوارباتن مه وه زوَت چه زينه شام غه زه و گرته ن چه يار خودبينه
بدان که تکبر محرومیت و فقدان (بخص در علم) آورد و سرچشمهای است از گناه. آگاه باش و با علل و اسباب تکبر بیرون مشو.
عاقل راست که تمام جهد و کوشش خود را در خالص نمودن مباحث و درست ساختن معذلات مبذول دارد و در این راه، صدق و راست کرداری نشان دهد.
پـهی کـارو بـارش هیچ نهترســا بو پهی خـهت یـاریش دایـم پرسـا بو
سایو نهفهس بو پهی حهق جویـا بو پهی راگهی یاری دل وه خهمین بو
سپس باریک شو و در ترازوی خرد خویش، آن نگاهی که کلام سرانجام به موضوع مینماید میزان کن.
بدان هر چه تو را از خدمت به حق باز دارد به منزله دشمن و دشمن مولای تو خواهد بود.
اگر چنین نکردی بدان تو به کلام سرانجام و سلطان حقیقت ایمان نیاوردهای و یا یقین نداری و تو در گمراهی بعید و زیانکاری آشکار میباشی و برای تیغ مصطفی که حق وعده داده، خود را مستعد ساز؛ زیرا این ایمان ضعیف و ترسی خفیف از کفت خواهد رفت.
مـــن از کــه بــاک دارم؟ خاصـــه که یــــار با مــن از سـوزنـی چـه ترسـم؟ و آن ذوالفقار بـا مـن
کـی خشـک لب بمـانم کان جو مـراســت جویـان کــی غـم خورم دل مـن؟ وان غمگسار با مـن
تلخــی چــرـا کشـم مـن مـن غـرق قند و حلـــوا در مــن کجــا رســـد دی؟ وان نـوبــهار بـا مـن
از تب چــرا خروشــم؟ عیســـی طبیـب هوشـم وز ســگ چـــرا هــراسـم ؟ میـر شـکار با مـن
در بــزم چـــون نیـایـم؟ ســـــاقیم مـــی شـکاند چــون شـــهرها نگیــرم؟ وان شـــهریار با مـن
در خـم خسـروانـی مـی بهـر مـاســت جوشان اینجــــا چــه کــار دارد رنــــج خمـار بـا مـن؟
بـا چــــــرخ اگــــر ســـتیزم ور بشـــکنم بـریـزم عذرم چه حاجت آید؟ و آن خـوش عیـار با مـن
من غرق ملک و نعمت سرمست لطف و رحمت انـدر کنــــار بـختــم وان خــوش کنــــار با مـن
ای نــاطــقه ی معـربد از گفـت سـیر گشـتم خـامـــوش کـــــن و گــر نـی مــدار بـا مــن
(غزلیات شمس)
بدان که این روزها و شبها و اوقاتی که بر تو میگذرد از ساعتی که به این جهان پانهادهای تا هنگامی که از آن پا درکشی به منزله منزلگاه توست.
همانا خاوندکار و مالک و صاحب اختیارات، ترا برای این بدین سفر رهسپار فرموده تا فواید بسیار و کمالات بیشمار به دست آوری که عقول و عُقلا و علوم و علما و اوهام و حکما نتواند به روشنایی و نورانیّت و سرور و حبور بلکه به سلطنت و جلال و بهجت و جمال و ولایت و کمال آن فواید پیبرد و احاطه حاصل نماید؛ پس اگر به رضا و خشنودی آفریدگارت عمل کردی و به نور هدایت او حرکت نمودی و به سفارشها و اوامر او محافظت نمودی از منافع این سفر ترا سودهای عظیم و فضایل جسیمی عاید خواهد شد که تمامی حسابدانان بر شمارۀ انواع و تعداد آن توانایی نخواهند داشت و هیچ یک از افراد و مهندسین جهان قدر عظمت آنها را اندازه نتوانند گرفت بلکه نه بر قلب بشری خطور کرده و نه چشمی آن را دیده و نه اثری از آن به بیان و حکایت تواند آمد.
فضل و کرم حق ریسمان یار را در جم قرار داده. کافیست متمسّک به جم شویم آنگاهست که سفره فضل و کرم حق گسترانیده میشود. داناییم که شفا در جم است، پس ای یار! کافیست ذرهای از نور و روشنایی خود را موهبت نمایی و به عطیّات خود اکرام کنی، حال یار را زنده گردانیده و شفا داده و نورانی ساختهای.
درد میگردد دوا از هوی جم
جم تماماً پر از حیات و بی نیازی است، و گویی خود زندگانی و حیاتی است که جوشش میکند و از سرچشمه واحدی جاری میگردد و در این کیفیت طعم شیرینی و نیروهای آن احساس میشود و همچنین بوی خوش تمام روایح و تمامی رنگهایی که تحت نظر قرار میگیرد و تمامی چیزهائی که تحت قوّۀ سامعه واقع می شود مانند نواها و الحان و تمام صداها و تمام چیزها که به لمس درمی آید و هر آنچه به حس درک میشود تمام در یک کیفیت واحدۀ مبسوطهای به شرحی که ذکر نمودیم موجود است؛ پس ای یار! اندکی به خود آی و اندیشه نمای و ببین که در آنچه ترا ارتباطی به مراتب سوداگری این دنیای دون است و حرکات و سکنات خود مراقب داری تا آنچه پر سودتر است به دست آوری و آنچه بنفع تو باشد جلب نمایی و جز آنچه گرانبهاتر است نگزینی بلکه جان خود را بسختی و تعب میاندازی و وقت را بیهوده و ضایع میسازی تا خوراک نیکو بدست آوری. حال آنکه چنین نمیشود.
هرگاه نفس خود را با مانند چنین مواساتی حاضر نبینی بهتر آنکه دعوی دروغ نسازی و نفس خود را به اهانت نیندازی.
زنهار! زنهار که در مجلس پاکان حاضر شوی و حال آنکه دلت چرکین و آلوده به ذکر دنیا و بدنت عاری از تقوی و سرت برهنه از کلاه مراقبت و بوی گند قازورات محبّت دنیا از تو متصاعد و آمیخته به قبایح کردارهای زشت و سرت خالی از عقل و معرفت و قلبت خالی از ایمان و دیانت و چشمت پر و خسته از نظر به حرام و زبانت گنگ از تکلّم در رضای خالق انام و گوشت- کر از شنیدن کر باری و دستت بسته به بخل از کوشش در جود و سخا و داد و دهش در راه حق تعالی و فلج شده از توانایی بر جهاد در راه یاری و شکمَت پر از مال غیر و حرام و فَرجَت معمول در محارم الله و پایت عاجز از سعی در قضاء حوائج کائنات و زمینگیر از حرکت به سوی خدا باشد.
پس اگر در مجلس این پادشاه آزاد و پاک با چنین حال اسفناکی حضور یابی از چرکی لباس پست و پر آلایش و گرفتار این عیوب و بدحالی و عدم آسایش، خود را رسوا کنی و خویشتن را مفتضح سازی. پس بهتر آنکه ای مسکین در نفس گرامی و شریف خود تدبّر کنی و بدانی که چگونه آن را به دست غفلت تباه ساختهای و با اهانت به شعائر و حرمات خویشتن را دچار توهین و مذلّت قراردادهای و در میدان تحصیل کمال به سبب کسالت و اِهمال از مسابقه با اَقران و اَمثال به عقب افتاده و به آن خرسندی.
و آنچه در این باب و در هر باب اهمیت کامل دارد آنکه در آنچه به جای میآوری مراقبت در نیت خود داشته باش و بر رسم عادت نباشد و این نیت خالصانه و اخلاص او هم صادقانه باشد، چرا که عمل اندک با نیت خاص صادق، بهتر از اعمال فراوان خالی از صدق و خلوص است هرچند به هزاران برابر برسد.
سپس چیزی که مراعات آن در مقام عمل از اَلزَم واجبات است آنکه مراقب دل خود باشد تا در نیت کارش ریا یعنی خودنمایی و نمایش دادن به مردم وارد نشود و ثنا و تمجید مردم را مَدخلیّت در نیت خود ندهد.
آیا آیندگان به نیکی از ما یاد می کنند؟!
سام کاکهیی
1- زبورحقيقت، تدوين و تصحيح طيب طاهري.
2- سرانجام، طيب طاهري دوره باباناوس بند 58
نظرات
دوم اینکه نکته ای که جناب سام کاکه یی فراموش کردند که بنویسند اینکه در کلام دوره نمای یاری به دست وه پیوار اشاره شده که آن دست در پشت پنهان کردن نیست بلکه پیوار یعنی غیب و آسمان بیانگر این غیب میباشد که دست به آسمان بردن به شکل دعا بیانگر همین مفهوم است.
یاران بزرگوار لطفن مجهولات و ناآگاهیهای ذهنی خودمان را به شکل انتقاد مطرح نکنیم بلکه سوال بشود تا اگر کسی دانست آنرا پاسخ بدهد.
اما بخش دوم از سخن جناب یاری در خصوص عدم به کار گیری کلمات نامناسب در نوشتاراست که باید به این جمله اشاره شود که آدم را از دین به در کردن یعنی همین. آقای نظری بر اساس نوشته هایش و همچنین ادبیات شفاهی مشابهه اش بدون دلیل به کرات توهین کرده و افترا بسته، و این در حالیست که هیچگاه به وی جوابی داده نشده است، به نظر حقیر ادبیاتی که جناب کاکه یی برای وی به کار برده اند بسیار محترمانه است و لزومی بر رعایت این همه احترام نبوده.
در ضمن سعی شود در نقد ها حریم ها رعایت شود و یکدیگر را با کلمات نامناسب خطاب نکنیم. یا حق
RSS نظرات این ارسال